E html> طرد شدن از جامعه - جهان فکر
خانه / اجتماعی / طرد شدن از جامعه

طرد شدن از جامعه

instagram

binavaian

چند روزیست که خواندن رمان بینوایان را شروع کردم. ناگفته نماند که اولین بار است که این رمان را می‌خوانم. اگر پیش زمینه‌ای از این داستان دارم به طور حتم کارتون های دوران کودکیست که با اشتیاق به تماشای آن می‎نشستم. بیشتر هم می‌خواستم بدانم سرگذشت کوزت (دختر کوچولو) داستان و ژان والژان چه می‌شود. ناگفته نماند از اذیت و آزاری که خانواده تناردیه به کوزت ای ندختر معصوم داشتن هم در همان کودکی برایم ناراحت کننده بود. پیش خود می‌گفتم چقدر سخت است دختری تک و تنها دور از مادری که عاشقش هست، از آن جنکل تاریک عبور می‌کرد تا برای خانوداه‌‌ی تناردیه که آنجا کار می‌کرد صبح به صبح آب بیاورد و به نوعی برای آنها کار می‌کرد. در حالی که دو دختر تناردیه در رفاه و راحتی به سر می‌برند. در حالی مادر کوزت هر ماه به خانوداه تناردیه پول می‌فرستاد تا دختر یکی یه دانه‌اش در راحتی و آسایش باشد. درحالی که بی‌خیر بود کوزت در سخت ترین شرایط دوران کودکی خود آن هم با خوردن غذای ته مانده و پوشیدن لباس های کهنه دو دختر تنادریه زندگیش را سپری می‌کرد. شاید بیشتر شما مخاطبین عزیزی که مشغول خواندن این نوشته هستید، با دیدن کارتون بینوایان چنین حس و حال هم به شما دست می‌داد.

درست است که نوشته‌ام‌ را کوزت شروع کردم، منتها می‌خوام قدری هم در مورد شخصیت اصلی داستان بینوایان ویکتور هوگو صحبت کنم. فردی که بخاطر یک تکه نان آن هم برای رفع گرسنگی خواهر و بچه های خواهرش چاره‌ای نداشت که پنجره نان فروشی  را بشکند تا با برداشتن یک تکه نان، نیاز آنان را برآورده کند. هر چند این تکه نان هم به مقصد نرسید و زودتر از موعد مامورین سر رسیدند ژان والژان به جهت ارتکاب این جرم به ۵ سال زندان محکوم کردند.

ژان والژان به هیچ وجه نمی‌خواست دوران جوانی‌اش را در زندان به سر برد. پس چند باری به کمک دوستانش از زندان فرار کرد، منتها هر بار چند روز نگذشته دستگیر می‌شدند و بر سالهای محکومیت او و دوستانش اضافه می‌شد.بالاخره بعد نوزده سال محکومیت با یک برگه زرد که نشان از اسارتش یعنی نوزده سال، از زندان رها شد. درست است که در ظاهر از زندان و حبس رهایی یافت، ولی وقتی به آغئش جامعه بازگشت کسی او را نپذیرفت. می‌شد حتی برای کار کردن هم چند جا رفت و خوب هم کار کرد، منتها وقتی متوجه می‌شدند که چند سالی در زندان به سر برده و برگه زرد دارد، او را از خود طرد می‌کردند.

همین فرد که به او لقب فرد خطرناک را میداند، به جهت مهربانی  و بخشندکی خدا با فردی رئوف و مهربان آشنا شد که با وجود اینکه از زندگی و بیشینه ژان والژان خبر داشت، نه تنها در یک شهر دور افتاده به او غذا و جای خواب داد، بلکه اشیای ارزشمندی چون شمعدانی‌های نقره را هم به او داد تا زندگی درستی را در پیش بگیرد. همین موضوع به طرز عجیبی زندگی ژان والژان داستان ما را تحت تأثیر قرار داد تا در آینده نزدیک فردی مفید و سازنده برای جامعه و مردم فرانسه شود. همین اتفاق هم افتاد.

instagram- jahanfekr

درباره‌ی فرزانه

حتما ببینید

سطح رویاهایت تا کجاست؟

امروز که وارد برنامه اینستاگرام شدم یک پستی نظرم را به خود جلب کرد. گوینده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *