در یک روز گرم تابستانی روباهی در باغ میگشت. بر روی شاخة بلند تاکی، چند خوشه انگور رسیده دید. با خود گفت: «فقط مقداری برای رفع تشنگیام میخواهم» چند گام به عقب برداشت و با سرعت دوید و به سمت انگورها پرید، اما موفق نشد. دوباره بازگشت و تندتر دوید …
بیشتر بخوانید »