E html> 365 روز با یادداشت‌های آنلاین و کوتاه یک کپی‌ رایتر - جهان فکر
خانه / یادداشت روزانه / ۳۶۵ روز با یادداشت‌های آنلاین و کوتاه یک کپی‌ رایتر

۳۶۵ روز با یادداشت‌های آنلاین و کوتاه یک کپی‌ رایتر

در این صفحه من فرزانه کردلو تصمیم دارم از امروز ۳ دی ۱۴۰۲ به مدت یک سال یادداشت‌های کوتاه از خودم به ثبت برسانم.

 

instagram

 

یادداشت ۱:  ۳ دی ماه -۱۴۰۲- روز یکشنبه

روزنامه

نمی‌دانم وقتی شما یاد واژه «روزنامه» می‌افتید چه چیزی در ذهن‌تان تداعی می‌شود. ولی من در اولین نگاه یاد پدرم و فعالیتش می‌افتم. در مغازه پدرم همیشه روزنامه وجود داشت. روزنامه یا روزنامه‌ی امروز بود یا روزنامه باطله‌ای که از دَکه روزنامه‌فروشی خریده بود. البته خودش هم زیاد روزنامه می‌خواند.

پدرم به واسطه‌ی شغلش که خیاطی بود و پیراهن مردانه می‌دوخت، بایستی به روش ساده سفارش را موقع تحویل به مخاطبش ارائه می‌داد. پس برای این‌کار پیراهن دوخته شده را لایه روزنامه‌ می‌گذاشت و با یک الی دو سنجاق ته‌گرد ضمیمه شده به آن در پایان کار در دستان مشتری قرار می‌گرفت. دیگر مثل امروز نایلکسی و … مُد نبود که سفارشات مشتری در آن گذاشته و تحویل دهد. اتفاقا به نظرم به آن شکل طبیعی‌تر بود.

البته قبل اینکه مشتری از سر راه برسد و سفارشش را تحویل بگیرد. پدرم پیراهن‌هایی که به زودی مشتری به سراغش می‌آمد را بلافاصله بعد از دوخت در ویترین مغازه می‌گذاشت. به‌خاطر همان مدت زمان کوتاه به خوبی از آن مراقبت می‌کرد. یعنی اگر دَم ظهر و حتی بعدازظهر که نور آفتاب بر مغازه تابیده بود.

چندتایی روزنامه برمی‌داشت و روی آن می‌کشید تا آسیبی به پیراهن‌های دوخته شده وارد نشود. البته گاهی لابلای این پیراهن‌های دوخته شده، پیراهن‌هایی هم بودند که مدت زمانی پشت ویترین منتظر مانده بودند، ولی صاحبان سفارش به سراغش‌شان نیامده بودند.

آن چند پیراهن را هم در نایلکس‌های مخصوص می‌گذاشت تا در اثر گذر زمان گردوخاکی نشوند و به هر علتی آسیب نبینند.
از این گذشته وقتی روزنامه می‌بینم یاد جداولی می‌افتم که به‌واسطه‌ی یکی از برادرهایم کامل تکمیل می‌شد. در حالی‌که من هیچ وقت نمی‌توانستم به تنهایی یک جدول را کامل کنم. کلی هم کتاب‌ها را زیرورو می‌کردم یا از این‌و‌آن سوال می‌کردم، ولی فایده نداشت. بالاخره تعدادی از خانه‌ها خالی می‌ماند.

و در نهایت روزنامه مرا یاد روزنامه دیواری‌هایی می‌اندازد که در دوران مدرسه به‌ویژه دوران راهنمایی می‌ساختیم. زیاد نبود، ولی همان چندتا برایمان خاطره‌انگیز بود.

یکی از آن روزنامه دیواری‌ها را به سفارش یکی از معلمین و درس ادبیات فارسی و تمرینی که در آن وجود داشت تهیه کردیم. موضوع روزنامه دیواری گروه چهار نفری ما «آب» بود. حتی یادم هست خود روزنامه را هم به شکل قَطره آبی درآوردیم که از جنس مقوا بود. روزنامه‌ای که حاصل کار چهار نفری‌مان بود و تکمیل هر بخشی را یک نفر به‌عهده داشت. هر بار که نوبت یکی از ما می‌شد، موظف بود روی طرح و برنامه‌اش کار کند و تحویل دهد.

قبل هر کاری صحبت‌هایش را زنگ تفریح می‌کردیم و هر کدام‌مان بعد از مدرسه آن را لوله کرده به خانه می‌بردیم تا در اوقات بیکاری دقایقی را با آن سپری کنیم. حتی یادم هست چند خطه هم شد، چون هر بخشی را یکی از ما می‌نوشت و مطالب هم از طریق کتاب و مجله تهیه کرده بودیم.

برای تصویر هم یا خودمان از روی عکس یا تصویر می‌کشیدیم یا عکس موردنظر را از روزنامه و … جدا می‌کردیم به روزنامه دیواری‌مان با چسبِ مایع می‌چسباندیم. یادم هست یکی از وظایف من در کنار تهیه مطلبم برای ستون خودم، طراحی بعضی از تصاویر و نوشتن تیترهای اصلی و فرعی روزنامه با فونت‌های پُفکی و فانتزی به کمک خودکارهای رنگی بود. خلاصه یک کار گروهی که هر کسی وظیفه‌ای داشت و در نهایت بعد اتمام کار آن را در بُرد مدرسه چسباندیم. هر بار هم که در زنگ تفریح و … سریع به آن سر می‌زدیم که نکند آسیبی دیده باشد یا از پونسش جدا شده باشد.

آن روزها نمی‌دانستم که هر بخشی از این روزنامه که آماده می‌کنیم و به روزنامه دیواری مقوایی‌مان می‌چسبانیدیم یک محتواست و قرار است اطلاعی به مخاطب بدهد. روزنامه دیواری که وقتی از همان ابتدا مسئولیتش را به‌عهده گرفتیم عاشقش شدیم و خیلی دوستش داشتیم. هر بار هم به این فکر می‌کردیم در هر ستون و بخشی که از قبل مکانش را تعیین کردیم چه محتوایی قرار دهیم تا برای مخاطبی که بچه‌های هم‌سن‌و‌سال خودمان بود جذاب باشد و برای دقایقی شده حتی در زنگ تفریح بیایستند و نظاره‌اش کنند و بخوانندش.

 

یادداشت ۲: ۴ دی ماه ۱۴۰۲- روز دوشنبه

شعرخوانی

پریشب در تلگرام از  هانیه عُلیایی پیامی تحت این عنوان که شما را به چالش شعرخوانی دعوت می‌کنم، دریافت کردم. فردی که پارسال از طریق دوره وبلاگ‌نویسی شاهین کلانتری با او آشنا شدم.

هانیه علیایی مترجم زبان انگلیسی است و چند کتاب هم ترجمه کرده و دبیر ریاضی نیز هست. او در کانال تلگرامی خود چالش‌های مانند ترجمه جملات انگلیسی به فارسی، خوانش کتاب رمان و … گه‌گاهی برگزار می‌کند و دنبال‌کنندگان کانالش در آن‌ها شرکت می‌کنند. من یک‌بار خودم در چالش ترجمه یک نقل‌قول شرکت کردم. تجربه خوبی بود.

بگذریم. پریشب روز شنبه، برای اولین لحظه وقتی پیام هانیه را دریافت کردم، جا خوردم. من به شعر و شعرخوانی علاقه‌مند هستم و در خلوت خود از شاعران معروفی چون حافظ و … ابیاتی می‌خوانم، ولی اینکه بخشی از شعر از شاعری را بخوانم و صدایم را ضبط کنم تا در گروه بارگذاری و در نهایت انتشار یابد تا به حال انجام نداده بودم.

پیش خودم گفتم شاید شعرخوانی‌ام جالب نباشد، خواستم رد کنم. ولی یک نکته من را از این تصمیم منصرف کرد و در ادامه کار تصمیمم این بود که دعوتش را با کمال میل بپذیرم و در این چالش شرکت کنم. دوست داشتم این موضوع را تجربه کنم حتی اگر خوب از کار درنیاید، مهم این بود که من سعی‌ام را کردم. پس، قبول کردم و قرار شد طی دو روز فایل را به او برسانم.

بنابراین، دیروز عصر در فرصتی که برای فراهم شد، غزلی از حافظ را انتخاب و به‌ همراهش موسیقی بی‌کلام سنتی از اینترنت انتخاب کردم تا پس زمینه کارم باشد.

کتاب حافظ را دارم، ولی چون سیستمم باز بود، تصمیم گرفتم از سایت گَنجور غزل موردنظر را پیدا کنم و با موسیقی متنی که داشتم بخوانم و همین‌طور هم شد.

۵ الی ۶ بار خوانش از روی شعر مورد نظرم را تکرار کردم، تا آن حالتی که می‌خواهم باشد و بعد به هانیه علیایی در تلگرام ارسال کنم. من فایل نهایی را در تلگرام به او ارسال کردم.  او بعد از شنیدن فایل صوتی از نتیجه کار راضی بود. هم از خوانش، هم از موسیقی متنی که انتخاب کرده بودم. در آن لحظه حس خوبی داشتم.

یک آن، ایده‌ای به ذهنم رسید. خواستم برایم خودم با این اتفاق یک چالش جدید ایجاد کنم. البته این فکر را در گذشته چندباری تکرار کردم، ولی ادامه ندادم. منتها این‌بار به فکرم رسید از این به بعد برای شروع روزی یک غزل از حافظ را بخوانم و صدایم را ضبط کنم.

چراکه معتقدم، من و شمایی که از علاقه‌مندان نوشتن و نویسندگی هستیم، بایستی از نظر سخنوری هم خوب عمل کنیم. بنابراین هر روز در فرصتی برای این مهارت مثل نوشتن نیز بایستی تمرین داشته باشیم.

از این‌رو، اگر قرار است در مسیر نوشتن، هر روز خوب بنویسیم، دوست دارم مهارت سخنوری‌ام را هم به مرور ارتقاء بدهم. به‌ نظرم در کنار دیگر تمرین‌ها این تمرین هم می‌تواند مفید و پرفایده باشد.

به همین خاطر امروز در فرصتی که داشتم از روی اولین غزل کتاب حافظ، خواندم و صدایم را ضبط کردم تا برای مدتی برای این کار متعهد بمانم و به جلو پیش بروم.

فایل صوتی

 

همان‌طور که می‌دانید هر نویسنده‌ای از جمله یک کپی‌رایتر هم بایستی دامنه واژگان گسترده‌ای داشته باشد. پس، با این کار یعنی هر روز خواندن یک بیت شعر، این موضوع را هم پوشش می‌دادم.

 

یادداشت ۳: ۵ دی ماه ۱۴۰۲- روز سه شنبه

چگونه می‌توانم بهتر عمل کنم؟

امروز صبح داشتم بخشی از کتاب «جادوی فکر بزرگ» اثر دیوید شوارتز را می‌خواندم. در فصل ۵  کتاب از تفکر خلاق صحبت به میان آمده بود. از نگاه شوارتز تفکر خلاق یعنی:

تفکر خلاق یعنی یافتن راه‌هایی جدید و مؤثر برای انجام دادن کارها.

در ادامه نویسنده می‌گوید هر روز از خود چنین سوالاتی بپرسید تا فکر خلاق شما بیشتر و بهتر شکوفا  شود.

  • امروز چگونه می‌توانم کارم را بهتر کنم؟
  • امروز چگونه می‌توانم عملکرد بهتری داشته باشم؟
  • چطور می‌توانم کار امروز را بهتر انجام دهم؟

با طرح چنین سوالاتی، ذهن هر لحظه در پی جواب و راه‌حلی برای شما می‌گردد.

در حین خواندن این جملات، تعدادی افکار در ذهنم پدیدار شد. داشتم به ایجاد دوره‌های جدید و وبینارهای و … فکر می‌کردم.

 

یادداشت ۴: ۶ دی ۱۴۰۲- روز چهارشنبه

امروز صبح وقتی با گوشی به نت وصل شدم. در گروه نیمکت با یک تمرین کپی‌رایتینگ روبرو شدم.
تمرین این بود که در مورد عکس زیر یک کپشن بنویسم.

 

 

خیلی با کلمات بازی کردم تا مرتبط با این تصویر یک جمله بنویسم. جمله‌ای کوتاه بنویسم.

البته بعد از مدتی کوتاه در حین با بازی با کلمات چند جمله به دست آوردم، حاصلش این شد که به این جمله رضایت دهم.

رسید داغ تَنورِ دستگاه پُز تحویل ما
نــان داغ تَنوِر نــانوایی تحویل شما

 

در ادامه تصمیم گرفتم با یک دوست هم که در این مورد فکرها و نظرات خوبی دارد مشورت بگیرم. وقتی از او مشورت خواستم در دنباله‌ی کار جمله خودش را هم به‌عنوان مثال برایم گفت.

الان ملت برای خرید نون هم پز میدن

به نظر خودم جمله جالبی بود. هم بامعنی و هم مرتبط با تصویر

 

 

یادداشت ۵: ۷ دی – روز پنج شنبه

امروز یک جورایی همه چیز دست هم می‌داد که این چالش یعنی نوشتن یادداشت روزانه را انجام ندهم، ولی هر طور بود بایستی زمانی را کنار می‌گذاشتم. حتی شده یک یا دو خط می‌نوشتم تا به‌قولی که در ابتدای کار به خودم دادم متعهد باشم و پاپس نکشم.

همین‌طور هم شد، در بخشی از روز در برنامه فیدیبو بودم که با کتابی یا عنوان ۹ مرد موفق، ۹۰ روز موفقیت روبرو شدم. رایگان هم بود. ۳۶ صفحه بیشتر نبود. تعدادی توصیه از ۹ مرد موفق این ‌روزهای دنیای‌مان را به تصویر کشیده بود و توصیه‌هایی هم از آن در کتاب ثبت شده بود.

در قسمتی از کتاب، جان کوم بنیان‌گذار واتزآپ در مورد محصول توصیه جالبی داشت که در این جا می‌آورم:

محصول خوب خودش خودش را تبلیغ خواهد کرد

آیا می‌دانید چقدر هزینه صرف بازاریابی این سرویس شد؟ پاسخ صفر است. سیاست واتس‌آپ سیاست بدون تبلیغ بود. واتس‌آپ در مورد تبلیغات می‌گوید «هیچ‌کس به‌خاطر اینکه تبلیغات بیشتری ببیند صبح از خواب بیدار نمی‌شود و کسی با فکر تبلیغاتی که فردا خواهد دید، به خواب نمی‌رود. باید دید که چه چیز در افراد ایجاد انگیزه می‌کند تا صبح به‌خاطر دیدن آن از خواب بیدار شوند.»

 

یادداشت ۶: ۸ دی ماه ۱۴۰۲- روز جمعه

امروز اتفاقی را تجربه کردم که برای چندمین بار این نکته را در من یادآور شد، برای یادگیری و هر موضوعی بایستی هر روز روی آن کار کرد، نه فقط برای یک مدت زمان کوتاه. من نمی‌دانم شما مخاطب عزیزی که دارید این نوشته را می‌خوانید هدف کوتاه، میان‌مدت و در نهایت بلندمدت‌تان چیست؟

به عنوان مثال اگر دغدغه‌ی شما نوشتن است بایستی هر روز آن را در لحظاتی از ۲۴ ساعته شبانه‌ روز در برنامه کاری‌ خود بگنجانید. یا اگر قصد دارید مهارت تبلیغ‌نویسی را هر روز در خود بهبود ببخشید، بایستی در کنار نوشتن، نوشتن جملات کوتاه را هم بر حسب موضوعات مختلف تمرین کنید. وقتی در پیرامون‌تان هر جمله کوتاه و جالبی را که می‌بینید، در دفترچه‌ای که مختص این کار در نظر گرفتید ثبت کنید. در نظر داشته باشید که این جمله هر چیزی می‌تواند باشد. نوشته روی دیوار، نوشته روی بنر، نوشته روی شیشه مغازه و … .

از این‌ها که بگذریم پس برای تقویت مهارتی چون نوشتن بایستی برنامه روزانه‌ای برای آن داشته باشید تا این مهارت یا هر مهارت دیگری که مد نظرتات هست را رویش سرمایه‌گذارید تا به‌تدریج از میوه آن برداشت کنید. هیچ موفقیتی یک شبِ برای کسی ایجاد نشده، برای شما هم این قانون صدق می‌کند.

در پایان نظر شما را به این نقل‌ قول از ریموند کارور جلب می‌کنم:

«در هر روز لحظات مهم و معناداری برای هر کس وچود دارد که می‌تواند ثبت شود. باید حسابی مراقب آن‌ها باشید و به آن‌ها توجه کنبد. این‌ها همان چیزی است که بایستی درباره‌اش بنویسید.

 

یادداشت ۷: ۹ دی ماه ۱۴۰۲- روز شنبه

امروز برای کاری دنبال قاب در اندازه‌های موردنظرم بودم. به محلی که چند بار رفته و قابم را تهیه کرده بودم سر زدم. از قضا آن قاب ‌سازی آنجا نبود و به جایش یک کافه در آن محل راه‌اندازی شده بود. هر طوری بود بایستی یک قاب‌ساز پیدا می‌کردم. پس به این‌که دیگر قاب‌ساز در حال حاضر در این مکان فعالیت نمی‌کند از مقصودم دست نکشیدم.

با خود گفتم کمی مسیر را بالا و پایین کنم شاید در آن حوالی قاب‌ساز دیگری باشد. پس همین‌طور که به جلو قدم برمی‌داشتم هم سَردَر مغازه‌ها و ساختمان‌ها را رصد می‌کردم تا از نظرم گذر نکند. از طرفی، گاهی اوقات هم از چند مغازه‌ پرسیدم. جواب هر کدام به آدرسی ختم می‌شد که در آن نزدیکی بود.

به آدرس گفته شده رفتم، ولی پیدا نکردم. مجدد در همان منطقه وارد یکی از مغازه‌ها شدم و درخواستم را برای جستجوی قاب‌ساز در آن حوالی مطرح کردم.

در جواب به من گفتند آن‌طرف خیابان در ساختمانی در قسمت زیرزمینش قاب‌سازی وجود دارد. وقتی از صاحب‌‌مغازه بابت راهنماییش تشکر و از مغازه‌اش خارج شدم، بیرون آمدم تا به آن سمت خیایان بروم. دیدم تابلویش از چراغ‌های متحرکی داشت و از دور به من چشمک می‌زد. جالب بود. من چند دقیقه پیش از همان‌جا رد شده بودم، ولی ندیده بودم. البته به غیر آن تابلو که فقط از روبرو مشخص بود، نشانه‌ی دیگری برای مطلع شدن از وجود قاب‌ساز موجود نبود.

در آن لحظه چند نکته به ذهنم خطور کرد. اول اینکه برای رسیدن به سوالی که در ذهن دارید فقط و فقط منتظر نباشید، ذهن‌تان جواب‌های رگباری برایتان مخابره کند، با دقت اطراف‌تان را بگردید، در اطراف‌تان هم از کسانی که وجود دارند سوال کنید. از درخواست کردن خجالت نکشید و به‌نوعی نترسید. به‌طور حتم به این شیوه اطلاعات بیشتری از یاری همگانی دریافت می‌کنید.

ازسوی‌دیگر وقتی کسب‌وکاری دارید به شکل‌های گوناگون آن را اطلاع‌رسانی کنید. نگویید مخاطب خودش متوجه می‌شود. این اطلاع‌رسانی می‌تواند به عنوان مثال گذاشتن استند تبیلغاتی در کنار خیابان یا درب وردی محل کسب‌و‌کارتان باشد.

نکته بعدی اینکه وقتی قاب‌ساز قبلی را در محل قیلی ندیدم، پیش خودم گفتم هیچ وقت همه چیز ثابت نمی‌ماند و تغییر می‌کند، پس چرا ما اصرار داریم تغییر نکنیم و ثابت باشیم از جمله افکارمان. به طور مثال قاب‌سازی که یک زمان در این مکان فعالیت می‌کرد و الان دیگر در آن محل نیست و کسب‌و‌کار دیگر مشغول فعالیت است.

بنابراین، همه چیز در حال تغییر است و منتظر ما نمی‌ماند.

 

یادداشت ۸: ۱۰ دی ۱۴۰۲-روز یکشنبه

امروز روز پرکاری داشتم و شاید فرصتی برای نوشتن یادداشت کوتاه یک کپی رایتر را نداشته باشم. ولی من و شما و خیلی‌های‌مان می‌دانیم نتیجه کار در تداوم رونمایی می‌کند. یعنی تسلیم نشدن و تحت هر شرایطی به سمت هدف که در اینجا نوشتن است شکل می‌گیرد.

پس هر مانعی که سبب شود که من امروز از هدفم که نوشتن یادداشت کوتاه روزانه دور بیافتم را کنار می‌زنم. چون به خودم در همان روز اول قول دادم و دوست دارم پای قول و قرارم بمانم. چه قولی مهمتر از تعهد بین خودم و خودم. حتی در شلوغ‌ترین زمان‌ها شده یک خط یا چند جمله بنویسم، می‌نویسم تا بر میزان مسئولیت‌پذیری خود اضافه کنم.

 

یادداشت۹: ۱۱ دی ۱۴۰۲- روز دوشنبه

امروز برای یک ساعت‌و‌نیم در سالن بدمینتون با دوستانم ورزش کردم. به نظرم ورزش برای دقایقی کوتاه در طی روز و چند ساعت در طی هفته برای هر فردی از جمله برای ما که کار ذهنی (نوشتن) انجام می‌دهیم، مهم تلقی می‌شود.

در آخرین رویدادی که برای وب ۲۴ آقای رضا شیرازی شرکت کرده بودم، یادم هست در آن یکی از سخنرانان در صحبت‌هایش گفت که نویسندگی این نیست که در یک اتاق بشینی و مدام در حال خلق نوشته‌های مختلف باشید. آن کار کیفیت نخواهد داشت. ذهن نویسنده‌ و تولیدکننده‌ی محتوایی خوب است که با آدم‌های مختلف در ارتباط باشد. در ادامه فرد نویسنده با سر زدن به مکان‌های مختلف در کنار خلق ایده‌های جدید برای نوشتن، به‌طور حتم ذهن بازی هم برای نوشتن خواهد داشت.

پس من فرزانه کردلو هم می‌گویم، یکی از راه‌هایی که می‌توان پنجره خلاقیت و تولید ایده‌تان را همیشه باز کنید این است که فقط به یک مکان و یک فرد اکتفا نکنید. بنابراین بایستی  خودتان را در معرض موقعیت‌های مختلف قرار دهید تا دنیای فکری بهتر و بیشتری را برای نوشتن‌های مختلف داشته باشید.

خود ورزش و مکان‌های ورزشی از آن دسته مکان‌هایی است که می‌توانید با دنیاهای فکری مختلف آشنا شوید. با این کار با یک تیر دو نشان می‌زنید، هم سلامتی‌تان را با ورزش مداوم و منظم تضمین می‌کنید. از طرفی، با افراد جدید و موضوعات نو آشنا می‌شوید.

 

یادداشت ۱۰: ۱۲ دی ۱۴۰۲- روز سه شنبه

امروز داشتم به رسانه‌هایم و به‌روزرسانی‌هایشان فکر می‌کردم. در بین رسانه‌هایم، به‌روز کردن سایت و بعد بقیه رسانه‌هایم برایم در اولویت قرار دارد. در هر فرصتی برایم فراهم باشد به‌روزرسانی می‌کنم. امروز هم دو سایتم جهان فکر و تورپاخ و هم اینستاگرام، تلگرام و تویترم را به روزرسانی کردم. البته از به‌روزرسانی حتما لازم نیست، مطلب جدید بگذاریم. حتی اضافه کردن بخش کوچکی به سایت در حد یک جمله کوتاه یا بلند یا بازنویسی مطالب قبلی می‌تواند در امر به‌روز شدن وبسایت‌مان به کمک‌مان بیاید.

به نظرم این روزها به لطف اینترنت و در ادامه به کمک رسانه‌های‌مان می‌توانیم خودمان را به افراد بیشتری معرفی کنیم.

 

یادداشت۱۱: ۱۳ دی ۱۴۰۲- روز چهارشنبه

امروز از جمله روزهای پرکارم بود. پس خیلی فرصت برای نوشتن یادداشت این صفحه نداشتم. ولی با همه خستگی لپ‌تاپ را روشن کردم، تا چند خط بنویسم. برای اینکه تحت هر شرایطی قرار است هر روز چالش نوشتن یادداشت روزانه را سرپا نگه‌دارم و یک روز هم از هدفم دور نشوم.

 

یادداشت ۱۲: ۱۴ دی ۱۴۰۲- روز پنج شنبه

همه جوره برای هدف‌های زندگیت بجنگ. ارزشش رو داره.

 

یادداشت۱۳: ۱۵ دی ۱۴۰۲- روز جمعه

امروز بخش‌های از کتاب ادبیات تبلیغ نوشته دیوید مکنزی اگیلوی را خواندم. از طرفی، فیلم soul را هم دانلود کردم تا در اولین فرصت به تماشای آن بنشینم. 

 

یادداشت ۱۴: ۱۶ دی ۱۴۰۲- روز شنبه

امروز برای لحظاتی در طبیعت بودم و هوا با اینکه سرد و بارانی ولی بسیار دل‌انگیز بود. حتی برای لحظاتی از لابه‌لای ابرها رنگین‌کمان هم رونمایی کرد.

قبل رفتن به طبیعت، امروز این نوشته را نوشتم برای مخاطب سایت جهان فکر منتشرش کردم.

 

 

یادداشت ۱۵: ۱۷ دی ۱۴۰۲- روز یکشنبه

امروز در فرصتی که داشتم سایت جهان فکر را تغییراتی دادم و دستی بر چند محتوای قبلی که منتشر کرده بودم، کشیدم.

 

یادداشت ۱۶: ۱۸ دی ۱۴۰۲- روز دوشنبه

امروز چند صفحه کتاب خواندم. دو ساعت در طبیعت پیاده‌روی و به‌قولی طبیعت‌گردی کردم. برای یک‌ساعت‌ونیم ورزش به سالن بدمینتون رفتم و با بقیه دوستان بدمینتون بازی کردیم.

 

یادداشت ۱۷: ۱۹ دی ۱۴۰۲- روز سه‌شنبه

امروز چند صفحه کتاب در موضوعات مختلف خواندم. بیست دقیقه نرمش و ورزش کردم.  با فتوشاپ برای تصاویری که در رسانه‌هایم نیاز داشتم کار کردم. در ادامه چند تصویر هم ایجاد کردم. امشب به مدت بیست دقیقه در جلسه ۸ حرکت نوشتن از توسعه فردی آقای شاهین کلانتری را شرکت کردم.

 

یادداشت۱۸: ۲۰ دی ۱۴۰۲- روز چهارشنبه

امروز توانستم برای ساعاتی از ۲۴ ساعت شبانه‌روز بنویسم، بخوانم و در کنارش ورزش کنم و برای دقایقی هم در طبیعت زنجان به طبیعت‌گردی بپردازم.

امروز که داشتم برای دقایقی در روز مسیری را در یکی از پیاده‌روهای زنجان پیاده‌روی می‌کردم، بنرها و نوشته‌ها روی آن‌ها توجه‌ام را به خودش جلب کرد.

 

یادداشت ۱۹: ۲۱ دی ۱۴۰۲- روز پنج‌ شنبه

امروز که با گوشی به نت وصل شدم. در کنار پاسخ به پیام‌ها و چک کردن برخی کانال و استفاده از محتواهای آن‌‌ها در تلگرام، تصمیم گرفتم گروه تلگرامی «نیمکت» زیر نظر آقای حسین وجدانی را هم چک کنم. خوشحال شدم، چون تمرین جدید را با پین کردن در گروه اطلاع‌رسانی کرده بودند.

بایستی جمله پندآموزی در ادامه این جمله می‌نوشتیم :

مثل یخچال باش … .

من اینترنت گوشی را قطع کردم و به کارم مشغول شدم. در آن لحظه تصمیم گرفتم جملاتی که در این مورد در ذهنم بالا و پایین می‌شود را در برگه‌ای یادداشت کنم تا از ذهنم نپرد. بعد جمله‌ای لابلای آن چند جمله نوشتم که بیشتر بر دلم نشست. تصمیم گرفتم آن را در گروهی که در ابتدای صحبت‌هایم از آن یاد کردم، منشر کنم و چنین هم شد.

مثل یخچال باش، حتی اگر دلسرد شدی و وجودت یخ بست، به کارت ادامه بده.

 

البته بعد از مدتی جمله را تغییر دادم و برای خودم چنین نوشتم:

مثل یک یخچال باش، حتی اگر دلسرد شدی و وجودت یخ بست، نامید نشو و به کارت ادامه بده.

 

یادداشت ۲۰: ۲۲ دی ۱۴۰۲- روز جمعه

امروز صبح در فرصتی که داشتم یک متن حدودن ۵۰۰ کلمه با عنوان «دستان لرزان» نوشتم.

دیروز حدودهای ساعت ۱۱ صبح در مسیرم جلوی بانکی که سه دستگاه عابر بانک داشت ایستادم تا از کارتم برای تاکسی پول بردارم. هر سه دستگاه فعال بود و فردی در حال کار با آن. رفتم در صف بیایستم تا نوبتم شود. تا نوبت من شود دو نفر مانده بود. در دستگاه کناری همان لحظه که خالی شد کسی نبود. خواستم بروم آنجا که پیرمردی از راه رسید و نه نزدیک دستگاه شد و نه خیلی دور.

متوجه شدم که می‌خواهد که با دستگاه کار کند. در این بین حواسم به نوبت خودم هم بود. دیدم به این‌طرف‌ و آن‌طرف نگاه می‌کند و کارت هم دستش بود.

من که صحنه را دیدم متوجه شدم می‌خواهد از دستگاه پول بردارد و بلد نیست. شاید غرور مردانه‌اش اجازه نمی‌داد همین‌طوری راحت درخواست کند. نزدیک رفتم و به ترکی گفتم.

-ایستریز کارت ِچکَز؟ (می‌خواید کارت بکشید؟)

تایید و کارت را در دستش نشانم داد و گفت:
-کیوستومَن کارتدان مَنَ گُوترَن، اَلرین آقریماسین قیزیم (۲۰۰ تومن از کارت برام برمی‌داری؟، دستت درد نکنه دخترم).

در همان لحظه که کارت را به من می‌داد، دیدم دستانش می‌لرزد. یادم پدرم افتادم. نمی‌دانم اگر پدر من الان زنده بود دستانش می‌لرزید یا نه، ولی مطمئنن به جهت کارش چشمانش برای کارهایی که نیاز به دقت بیشتری داشت کم‌سوتر شده بود و دو چشمش به پشت شیشه‌های عینک رفته و نمره‌اش کم و زیاد شده بود. اگر پدرم بود، دوست داشتم کسی در آن موقعیت کمکش کند.

نزدیک جایگاه عابر بانک شدم و کارت آن پیرمرد را وارد کردم. به‌قدری افراد مختلف با دستگاه کار کرده بودند، بایستی چند بار دکمه‌ها محکم فشار می‌دادی تا ادامه کار را پیش می‌بردی. پیرمرد هم در آن حال نظاره‌گر کارم در کنارم ایستاده بود. رمز کارت را پرسیدم و سریع گفت. باز دکمه‌ها را چند باری فشار دادم و گزینه ۲میلیون ریال را انتخاب کردم، ولی کار نمی‌کرد. پس مبالغ دیگر را انتخاب کردم تا خودم مبلغ را تایپ کنم.

در همان لحظه گفت:

-دستگاه ایشلَمِر؟ (دستگاه خرابه کار نمی‌کنه؟)

بهش گفتم که دکمه‌های دستگاه خرابه بایستی چند باز فشار بدم. کارم تمام شد.

منتظر ماندم تا کارت، رسید و پول را به او بدهم. همان‌لحظه ۲۰۰ هزار تومان اسکناس را به او دادم. قبلش خواستم بشمرم، ولی گفتم خودش بشمرد خیالش راحت‌تر است.

-ِبهترِده پولارِ سایاز، تا ایشتیباه اولمیا (بهتره پول‌ها رو بشمرید، تا اشتباه نباشه).

پول‌ها را گرفت و گفت:
-یوخ بابا ایستَمَز، بانک کِ اشتیباه ِالَمَز (نه بابا نمی‌خواد، بانک که اشتباه نمی‌کنه). ولی قبول کرد که بشمرد. در حالی که می‌شمرد، باز دستانش می‌لرزید.

در یک دستش کاسه‌ای ِملامینی کوچکی و در دست دیگرش عصا بود، نمی‌دانم آمده بود برای خانه چه بگیرد. کاسه را گرفتم تا راحت‌تر بشمرد.

در حین شمردن گفت:
-بی، ِبش دَنَ اونمینیخ، بیدا اوش ‌دَنَ اَل‌ِ‌مینیخ. دورسِته قیزیم. اَلرین آقریماسین. خیر گُورَسَن (این ده‌تا ۱۰ هزار تومنی، ۳ تا هم تراول ۵۰ هزار تومنی. درسته دخترم، دستت درد نکنه، خیر ببینی.)

من از او و دستگاه جدا شدم تا نفر بعدی به جایم بیایستد و خودم سرجایم که نوبتم رفته بود بیایستم. وقتی سمت دستگاهی که نوبتم رفته بود رفتم، کسی نبود، خالی بود. کارم را انجام دادم و از آن فضا دور شدم.

در ادامه امروز در کنار نوشتن و انجام باقی کارهایم، چند صفحه کتاب با موضوعات مختلف خواندم.

 

یادداشت ۲۱: ۲۳ دی ۱۴۰۲- روز شنبه

امروز صبح در فرصتی که داشتم، متنی حدودن ۵۰۰ کلمه نوشتم. آن متن را به صورت محتوای تصویری در قالب ۱۰ تصویر در محیط برنامه فتوشاپ ادوبی طراحی کردم. این محتوا قرار بود در اینستاگرام به انتشار برسد.

ایده نوشتن این محتوا را از کتاب جادوی فکر بزرگ اثر دیوید شوارتز گرفتم. امروز صبح که  برای چندمین بار داشتم صفحاتی از این کتاب را می‌خواندم، در آن صفحات به ایجاد آگهی تبلیغی برای خودمان اسم برده بود.

من هم تصمیم گرفتن این نکته‌ای را که از کتاب دریافت کردم با مخاطبین جهان فکر فرزانه کردلو به اشتراک بگذارم.

امروز عصر برای لحظاتی در کنار طبیعت زنجان بودم. هوا سرد بود. با اینکه اخبار هواشناسی گفته بود آخر هفته بارش خواهیم داشت. ما بارشی ندیدیم. بارش وجود داشت، اطراف زنجان بود. البته امروز که در طبیعت بودم، می‌دیدم که کوه‌های اطراف پوشیده از برف شده‌اند. همین‌قدر هم خدا را شکر.

 

nature-soil-garden-writting-zanjan

 

شب که تلگرامم را چک کردم، دیدم در گروه نیکمت، آقای وجدانی از اعضای گروه خواسته هر کسی خود را معرفی کند، بگوید از کدام شهر است و به چه علت در این گروه عضو هست. من هم چند خط نوشتم و به‌قولی خودم را معرفی کردم و بعد دکمه ارسال را زدم تا منتشر شود.

امروز چون کار داشتم به جلسه نهم دوره حرکت نوشتن از توسعه فردی شاهین کلانتری نرسیدم. فردا در اولین فرصت فایل‌ کلاس را گوش می‌دهم.

 

یادداشت۲۲ : ۲۴ دی ۱۴۰۲- روز یکشنبه

امروز یک سخن از ست گادین خواندم:

بهترین توصیه بازاریابی من برای کسی که کتاب می‌نویسد، ساده است:

کتابی بنویسید که مردم دلشان بخواهد آن را با دیگران به اشتراک بگذارند و سپس اشتراک‌گذاری آن را برایشان آسان کنید.

 

در تمرین نوشتن جمله کوتاه آن هم حالت پندآمیز قرار بود این جمله ادامه دهیم:

مثل برگ باش … .

و من نوشتم:

مثل برگ باش، زمانی که زمین افتادی به این دنیای هزار رنگ دل نبند. بلند شو خودت دنیایت را رنگین کن.

ساعتی از روز را به پیاده‌روی روی آوردم. امروز هم مثل روزهای قبل دقایقی به نوشتن و خواندن کتاب در موضوعات مختلف سپری شد.

امروز هم لحظاتی به تمرین نوشتن جملات کوتاه پرداختم.

 

یادداشت ۲۳: ۲۵ دی ۱۴۰۲- روز دوشنبه

چنین روزی به نوشتن، خواندن در موضوعات مختلف، ورزش کردن و پیاده‌روی گذشت.

یادداشت۲۴ : ۲۶ دی ۱۴۰۲- روز سه شنبه

الان یعنی ساعت ۱۴:۰۰، البته یک ساعت‌و‌اندی قبل در فرصتی که داشتم، بخشی از کتاب فیزیک خاک را که به نوشتن اشاره کرده بود را تایپ کردم و با عنوان «چرا نمی‌نویسیم» به صورت تصویری اینستاگرام جهان فکر فرزانه کردلو منتشر کردم.

 

یادداشت۲۵ : ۲۸ دی ۱۴۰۲- روز پنج شنبه

دیروز چهارشنبه شب هر چه کردم نتواستم وارد سایت جهان فکر شوم و چند خطی از یادداشت‌های دیروز بگویم.

دیشب حدوهای ساعت ۱۸:۰۰  چهارشنبه سواره و پیاده در داخل شهر زنجان و به‌ویژه طولانی‌ترین بازارسرپوشیده ایران که در سال ۱۲۱۳ در زمان پادشاهی فتعلی‌شاه قاچار بنا شده است گشت‌و‌گذار می‌کردیم. در حین گشت‎‌و‌گذار در شهر و بازار یک نکته نظرم را به خود جلب کرد، اینکه کم‌کم مشاغل‌ تولید‌کننده دارد از صحنه تولید و صنعت خارج می‌شود و خیلی زیرپوستی داریم به دنیایی که ما را تشویق می‌کند تنها یک مصرف‌کننده باشیم تا تولیدکننده. گذشته بیشتر مردم‌مان سرزمینم تولیدکننده بودند و مهارتی در تولید، ولی این‌روزها برعکس این حالت در شهرم، کشورم به تصویر کشیده می‌شود.

این خوب نیست و خطرناک است. این موضوع را به تولید محتوا و نوشتن ربط دادم. داشتم فکر می‌کردم چه خوب که در بخشی از کار حال‌حاضرم چه خوب که تولیدکننده هستم و در ۲۴ ساعت شبانه‌روز مصرف‌کننده و آن‌هم تنها مصرف‌کننده محتواهای دیگران نیستم و خودم هم در این چرخه تولید که نفس می‌کشم نقشی دارد. این برایم خیلی لذت‌‌بخش است.

 راستی شما این‌روزها مصرف‌کننده محتوا هستید یا تولید‌کننده محتوا؟ کدامیک؟

 

یادداشت ۲۶: ۲۹ دی ماه- روز جمعه

امروز جمعه با اینکه روز تعطیل بود دوست داشتم در یکی از رسانه‌هایم یک مطلب کوتاه بگذارم که قرعه به‌نام اینستاگرام افتاد. نوشته‌ام در مورد گروه نیمکت و کانال محتوازیست آقای حسین وجدانی بود.

بعدازظهر روز جمعه هم به بودن در وبینار خانم ناهید عبدیدر ایسمینار به مدت یک ساعت در مورد خلاقیت در‌باره نوشتن گذشت. 

 

یادداشت ۲۷: ۳۰ دی ماه- روز جمعه

امروز برای لحظاتی در طبیعت بودم.

 

یادداشت ۲۸: ۱ بهمن ۱۴۰۲- روز شنبه

امروز  علاوه بر بودن طبیعت و پیاده‌روی کردن برای دقایقی، نوشتم و خواندم.

 

 

علاوه بر نوشتن تمرینی برای کپی رایتینگ، پیش‌نویس یک مقاله برای کسب‌و‌کاری را هم نوشتم.

 

یادداشت ۳۰ : ۲ بهمن ماه ۱۴۰۲- روز دوشنبه

امروز در کنار ورزش کردن و نوشتن آزاد، لحظاتی هم به نوشتن مقاله گذشت.

 

یادداشت ۳۱: ۴ بهمن ماه ۱۴۰۲- روز چهارشنبه

  • برای پست اینستاگرامم یک یادداشت کوتاه حدودن ۳۰۰ کلمه نوشتم. بعد نوشتن، به‌ترتیب جملات را به محیط کاری برنامه فتوشاپ بردم و به صورت محتوا تصویری درآورد. تصاویر را ۱۰ عدد درآوردم و به کار خود پایان دادم. موضوع پستم در مورد وبیناری  ناهید عبدی بود که در روز جمعه برگزار کرد.

 

یادداشت ۳۲: ۶ بهمن ۱۴۰۲- روز پنج‌ شنبه

-دیروز یادداشتی کوتاه نوشتم. خواستم در یکی از رسانه‌هایم یعنی اینستاگرام به‌صورت تصاویری که در فتوشاپ طراحی شده یعنی آلبوم‌گونه منتشرش کنم. هر چند روز این کار را نکردم و امروز این کار نهایی کردم. نام آن یادداشت «نامه‌ای به پدر» بود.

 

نامه‌ای به پدر

سال سوم دبستان بودم که روزی از روزها روز پدر بود. چند روز قبلش تصمیم گرفتم برای پدرم در کنار هدیه گرفتن، نامه‌ی کوتاه تک برگی‌ را بنویسم و به او بدهم. تازه تازه داشتم با خودکار، نوشتن روی برگه را یاد می‌گرفتم، چون در مدرسه بیشتر مداد و پاک‌کُن بود.

به هر حال در سال‌های بالاتر بایستی خودکار به دست می‌شدیم. چندباری یک برگه از وسط دفترم که کناره‌هایش را خودم با خودکار قرمز بیک خَطِ‌کشی کرده بودم را کَندم و شروع به نوشتن کردم و بالاخره نهایی شد. بماند که جوراب هدیه‌ام بود، ولی نامه هدیه دیگری که مختص خود فرزانه کردلو بود.

با خط خودم نوشته و از نگاه و زبان یک بچه دبستانی داشتم به پدرم هدیه می‌دادم که فقط ویژه اوست و در هیچ مغازه و بازاری یافت نمی‌شود. من در آن سال هر دو هدیه را دادم. گذشت. من بزرگ و بزرگ‌تر شدم و راهی دانشگاه. یک روز وقتی که داشت مدارک جیب پیراهن و کُتش را می‌گشت و عجله داشت. کاغذی که به‌تازگی یادداشتی روی آن نوشته بود را می‌خواست. در آن لحظه من هم کنارش بودم.

در این گیرودار برگه‌ای نظرم را به خود جلب کرد. وقتی کاغذ دو بار تاشده را لابه‌لای تقویم جیبی با جلد سبزرنگ دیدم. بلافاصله باز کردم، برای چند ثانیه متحیر و کلی ذوق کردم. بله نامه‌ی من بود. بعد از چند سال نامه دختر بچه‌ای به پدرش به‌نام علی در روز پدر بود. در همان لحظه بغلش کردم و صورتش را ماچ کردم. پدرم تازه متوجه ماجرا شده بود و هر دو باهم زدیم زیر خنده.

پدری که بعد از گذشت چند سال همچنان آن نامه با دستخط دخترش را نگه‌داشته بود، باورم نمی‌شد. البته از پدری که او باشد این کارها بعید نبود. چرا که دیده بودم بعد از سال‌ها نامه‌هایی که بین عموهایم و او در دوران جوانی و زمانی که از هم دور بودند رد‌وبدل شده را در جعبه کوچکی در کنار سایر مدارک تاریخ گذشته، اما مهم نگه‌داشته بود.

بله آن نامه، نامه‌ من بود، نامه‌ای که حتی وقتی از این دنیا پر کشید و رفت هم در جیب کُتش بود و من هنوز آن برگه و تقویم را دارمش.

-امروز یک تصمیم هم گرفتم. از امروز می‌خواهم در هر فرصتی به دست می‌آوردم، خاطرات خودم با پدرم را بنویسم. اینکه مجموعه خاطرات را بعد از جمع‌آوری و در قالب کتاب چاپی منتشر کنم فعلاً تصمیمی برای این کار ندارم. فقط می‌خواهم مجموعه خاطراتش با خودم را در فایل وردی بنویسم و جمع‌آوری کنم.

یادداشت ۳۳: ۷ بهمن ۱۴۰۲- روز شنبه

-هیچ‌وقت در هیچ موضوعی دوست نداشتم و ندارم بین من و مخاطبم کسی یا کسانی واسطه باشند. چون دوست دارم حرفم و صحبتم را بدون واسطه به طرف مقابلم بزنم. یا رد می‌شود یا پذیرفته. به هر حال گاهی در موضوع نوشتن و تولید محتوا چنین اتفاقاتی می‌افتد و خوشبختانه یا متأسفانه واسطی وجود دارد. نه اینکه این پدیده از همان ابتدا بد باشد نه اصلا! وجود رابط یا همان واسطه از برخی جهات می‌تواند خوب باشد و از برخی جهات هم نه.

– امروز که طبیعت بودم، یک روباه دیدم. من تا به حال از نزدیک روباه ندیده بودم و این برایم تازگی داشت. داشتم فکر می‌کردم، واقعاَ راست گفتن که با نشستن در اتاق و یا همان چاردیواری نمی‌توان آن‌طور که باید و شاید نوشته پربازده و خلاقی داشت. بی‌شک در بیرون از اتاق کارت صحنه‌هایی را تجربه می‌کنی که مثال زدنی نیست.

 

یادداشت ۳۴: ۸ بهمن ۱۴۰۲- روز یک شنبه

-دقایقی از ۲۴ ساعت امروز به نوشتن و خواندن گذشت.

-شب ساعت ۲۰:۰۰ وبینار نیما شفیع‌زاده را شرکت کردم.

– از شبکه دو تلویزیون قسمت دوم سریال قصه‌ های دهکده رو دیدم.

 

یادداشت ۳۵: ۹ بهمن ۱۴۰۲- روز دوشنبه

-امروز در فرصتی که داشتم بخشی به نوشتن و خواندن گذشت. یکی از موضوعاتی که نوشتم این بود که محتوای متنی و تصویری مربوط به این نوشته بود:

اگر هر روز اهداف خود را یادداشت نکنید، شما هدفی ندارید، بلکه آرزو دارید. «گرانت کاردون»

دیشب ساعت ۲۰:۰۰ وبیناری یک ساعته توسط آقای نیما شفیع‌زاده در ایسمینار ارائه و نکات خوبی مطرح شد. چگونه در این دنیای شلوغ تمرکز لیرزی دست یابیم؟ عنوان وبینار بود. در همان ابتدا شفیع‌زاده از برنامه‌ریزی، انتخاب، اولویت‌بندی، عادت‌سازی و نیز در مورد دلایل اهمیت تمرکز لیرزی در زندگی نکاتی را بیان کرد.

در کنار همه این موضوعات تیتروار، توضیحاتی کوتاه ارائه شد و در ادامه از اهمیت «نه گفتن» صحبت به میان آمد. اینکه نه گفتن را تا می‌توانیم تمرین کنیم تا در گذر لحظات حیاتی زندگی عملکرد بهتری داشته باشیم. در نهایت صحبت‌ها به اصل موضوع یعنی بیان ۲۵ راهکار برای تمرکز رسید.

هنگامی که او داشت ۲۵ راهکار ارائه می‌داد به راهکار دوم با عنوان «عوامل حواس‌پرتی را از محیط اطراف حذف کنید»رسید. زمانی که شفیع‌زاده با توضیح بیشتر داشت این راهکار را شرح می‌داد از نوشتن مثال زد. پس، طبیعی بود که نظرم بیشتر جلب شود. از این گفت که وقتی می‌نویسید به مغز این پیام را ارسال می‌کند که دقیقن در مورد چه چیزی فکر می‌کند. پیامی که مغز با نوشتن از حس بینایی می‌بیند و دریافت می‌کند پیام متفاوتی را انتقال می‌کند.

در ادامه وبینار با بیان و توضیح راهکارها برای تمرکز بیشتر از خیلی موضوعات اسم برده شد که مهمترین آن‌ها عبارتند از :

-خوب بخوابیم و استراحت کنیم.
-غذای سالم بخوریم.
-تمرکز کردن را تمرین کنیم.

-زمان آنلاین‌ بودن‌مان را محدود کنیم.
-ورزش کنیم.
– به رنگ قرمز بیشتر نگاه کنیم.
-موسیقی کلاسیک گوش دهیم.
-و… .

در حین اجرای برنامه در ایسمینار در لابه‌لای توضیحات از کتاب‌هایی مثل اصل‌گرایی (رگ مک کیون)، فقر احمق می‌کند (سند هیل مولاینیتن و الدار شفیر)، پیگیر اخبار نباشیم (رولف دوبلی) اسم برده شد.

-برای لحظاتی به پیاده‌روی گذشت.

-امشب که داشتم قسمت سوم سریال قصه‌های دهکده را می‌دیدم، برایم نکات جالبی داشت. در این قسمت جیمز هریوت دستیار جدید زیگفرید فارنون (دامپزشک کارکشته) با چالشی سختی روبرو شد. در این چالش اسبی را کشت که داشت از یک بیماری در وجودش زجر می‌کشید و هر چه زودتر بایستی با یک شکلیک گلوله در سرش خلاص می‌شد. در اینکه تشخیصش درست بود یا نه حرف و حدیث درباره او در دهکده بسیار زیاد بود. او در یک شبانه‌روز برای اینکه درستی تشخیصش ثابت شود حال و روز خوبی نداشت. در این ماجرا هواداری و حمایت زیگرید فارنون و خانواده‌اش از او فوق‌العاده بود.

نکته بعدی فیلم این بود که گاهی ممکن است با اینکه با اطمینان کاری را درست انجام دادی، باز به کار خود گه‌گاه شک کنی و این طبیعی است.

 all-creaters-great-small

یادداشت ۳۶: ۱۰بهمن ۱۴۰۲- روز سه شنبه

۱-تصویر وبینارم را قبلاً طراحی کرده بودم را با ثبت‌نام در ایسمینار نهایی کردم.

۲-آگهی شرکت در وبیناورم در رسانه‌های از جمله اینستاگرام و تلگرام اطلاع‌رسانی کردم.

۳-یک جمله تمرینی را نوشتم و در گروه ارائه دادم. جمله این بود:

مثل باران باش … .

جمله من:مثل باران باش، وقتی که آسمان چشمانت تر شد و بارانی، نامید نشو. چرا که در همان لحظه ابرهای غم کنار می‌روند و رنگین‌کمان امید ظهور می‌کند.

 

یادداشت ۳۷: ۱۵ بهمن ۱۴۰۲- روز یکشنبه

-دیروز ۱۴ بهمن نیومدم از یادداشت روزانه‌ام بگویم بنویسم. همین‌جا بگم که دیروز نوشتم و خوندم.

-نیمه دوم بازی ایران و ژاپن رو نگاه کردم. خیلی خوشحال شدم که ایران برد.

 

یادداشت ۳۸: ۱۶ بهمن ۱۴۰۲- روز دوشنبه

-امروز یکی در دایرکت اینستاگرام جهان فکر فرزانه کردلو بهم پیام داده بود. من با کلی مدرک احساس نامیدی می‌کنم. از طرفی، حس افسردگی دارم. چه پیشنهادی دارید؟

من در پاسخ گفتم، این طبیعی است، منتها من در این زمینه متخصص نیستم و بهتر به یک متخصص مراجعه کنید و سوال‌تون رو مطرح کنید.

-امروزی توانستم زمانی را با خواندن بگذرانم.

یادداشت ۳۷: ۱۷ بهمن ۱۴۰۲- روز سه شنبه

-در این لحظه داشتم به نوشتن جملات کوتاه درباره نوشتن و نیز توسعه فردی فکر می‌کردم. البته چند وقتی هست که تلاش می‌کنم در این زمینه بیشتر بنویسم و جملاتی را هم ارائه دهم. شاید دلیلش این است که خودم به خواندن جملات کوتاه و نقل‌قول بسیار علاقه‌مندم. صد البته نوشتن و تحلیل آن‌ها را بسیار دوست دارم. در هر فرصتی پیش بیاید و جمله‌ای باشد که با آن ارتباط برقرار کنم حتما در موردش می‌نویسم. پس، می‌کوشم آن جمله را با تجربه و دانش زیسته خود ربط دهم. سعی می‌کنم از نگاه خودم به جمله موردنظر نگاه کنم و افکارم را بر روی کاغذ بیاورم.

یادداشت ۳۸: ۱۸ بهمن ۱۴۰۲- رور چهارشنبه

-برای یک ساعت‌و‌نیم با بچه‌ها در سالن بدمینتون بازی کردیم و کلی خوش گذشت. از آنجایی که چند روز پیش که سالن رفته بودم،بیشترشان متوجه شدند که پیشانی و بینی زخم شده، به همین‌خاطر امروز حالم را می‌پرسیدند.

حادثه‌ای که شنبه به هنگام طبیعت‌گردی برایم رخ داد و بخشی از صورتم به‌خصوص پیشانی و قسمت بین دو ابروهام و همین‌طور بینی‌م زخمی و کبود شد. بعد گذشت چند روز امروز کمی هم ورمش خوابیده و البته دردش هم کمتر شده بود. وقتی آن اتفاق افتاد، پیش خودم گفتم، هر لحظه که انتخاب می‌کنی از منطقه امن خودت بیرون بیایی بایستی این چالش‌ها و خطرات را هم به جان بخری.

-بازی ایران و قطر از تورنمنت جام ملت‎‌های آسیا ۲۰۲۳ را دیدم. البته ایران ۳- ۲ به قطر باخت.

 

یادداشت ۳۹: ۲۰ بهمن ۱۴۰۲- روز جمعه

-امروز این مطلب را نوشتم و منتشر کردم.

 

یادداشت ۴۰: ۲۱ بهمن ۱۴۰۲- روز شنبه

۱-کتاب خوندم، یادداشت‌برداری کردم.

۲- بیرون رفتم و برای گوشی‌ام شارژر دیواری خریدم. نمی‌دونم چی شد یهو دیروز هر چی گوشی رو به شارژر زدم، کار نکرد. سیم مشکل نداشت، شارژر دیواری مشکل داشت.

۳- سایت جهان فکر و تورپاخ رو به‌روزرسانی کردم.

 

یادداشت ۴۱: ۲۲ بهمن ۱۴۰۲- روز یکشنبه

-امروز طرف صبح یک جلسه کوتاهی در گوگل‌میت داشتم که حضور در جلسه خیلی برام مهم بود. پس از صبح که بیدار شدم تا زمان برگزاری آنلاین جلسه هیجان داشتم.

-امروز داشتم فکر می‌کردم، گاهی پیش می‌آید با اینکه یک مهارت را قبلا تکرار کردی و با آن غریبه نیستی را هم گاهی درست خوب پیش نبری. این اتفاق بدی نیست، چون سبب می‌شود که برای بهبود آن مهارت نه تنها عقب‌نشینی و متوقف نشوی، بلکه رو به جلو و بیشتر از قبل حرکت کنی.

-بخش‌هایی از کتاب جادوی فکر بزرگ اثر دیوید شواترز را خوندم. کتابی چند بار قبلا خوانده‌ام.

 

یادداشت ۴۲- ۲۳ بهمن ۱۴۰۲- روز دوشنبه

۱- بدمینتون رفتم و برای یک‌ساعت‌ونیم در سالن با بقیه بازی کردیم.

۲- برای دقایقی در طبیعت بودم. قدری در طبیعت پیاده‌روی کردم.

۳- برای وبینار فردا، قدری رو ارائه و پاورپوینتم کار کردم.

 

یادداشت ۴۳- ۲۴ بهمن ۱۴۰۲- روز سه شنبه

امروز در حال برگزاری وبینار در حین اینکه داشتم برنامه رو اجرا می‌کردم و به جلو پیش می‌بردم از برگزاری وبینار و ارائه محتوا در این فضا صحبت کردم. در آن دقایق یک لحظه ذهنم رفت به اولین‌باری که در ۵ خرداد ۱۴۰ وبینارم برگزار کردم. از اون تجربه هم کمی به مخاطب‌هام گفتم. خلاصه این‌که من تا به امروز ۱۲ وبینار ارائه دادم. خوشحالم این دوازده تجربه رو داشتم، خیلی ابهامات برام روشن کرد. خیلی سوالات برام پاسخ داده شد.

در نهایت این‌که در این یک‌سال با برگزاری وبینارهای مختلف خیلی موارد رو تجربه کردم و متوقف نشدم و ادامه دادم و پاپس نکشیدم. در حالی‌که ممکن بود ادامه ندم.

تجربیاتی مثل:

۱-لحظاتی در همان ابتدا استرس و هیجان داشتم ولی ادامه دادم.

۲- او اوایل در یکی از وبینارهای رایگان که صد نفر ثبت نام کرده بودند، یک مخاطب داشتم و در آخر ماجرا یه مخاطب دیگر هم اضافه شد. در اون اتفاق بیش از پیش یک نکته به خودم ثابت شد. نکته مهم این‌ بود که بی‌توجه به مخاطب‌های کم یا زیاد محتواهام و رسانه‌هام، کار خودم رو انجام بدم. بالاخره به نتیجه می‌رسم. تا حالا هم همین بوده.

بله همین‌طور هم شد در انتها اون روز وبینارم رو ارائه دادم. حتی بعد از برگزاری وبینار، ویدئوی ضبط‌شده‌اش رو در ایسمینار به فروش گذاشتم و مخاطب هم داشت و همچنان هم مخاطب داره و ویدئو رو چند باری از من خریداری کردن.

۳-نکته بعدی این‌که در مسیر محتوا و نوشتن هیچ‌وقت نا‌امید نشم، بالاخره یک‌جا و یک زمانی کورسوی امید خودنمایی می‌کنه. فقط بایستی صبوری بیشتری به خرج بدم.

 

یادداشت ۴۴- ۲۷ بهمن ۱۴۰۲- روز جمعه

امروز یک نکته ذهنم رو  حسابی مشغول کرده بود. نکته این بود. قرار نیست هر جا فکر‌ها و ایده‌هایم را در قالب عناوین مختلف مثل نمونه متن برای استخدام در کاری یا شرکت در مسابقه و … . در اولین مرحله ما را جرو نفرات برتر انتخاب کنند، یا در مسابقه‌‌ای که مربوط به نوشتن است و ما هم شرکت کردیم مقام و رتبه‌ی دهن پرکنی را به‌دست آوریم. به‌نظرم همین‌که تحت هر عنوانی از منطقه امن خود بیرون آمدیم و مطلبی حتی شده یک جمله یا کلمه برای ارائه داشتیم، ما در آن لحظه و روز خاص ۱ درصد پیشرفت داشتیم و همین نکته کوچک عاملی می‌شود برای موفقیت‌های بعدی من و شما. از طرفی، نکته مهم بعدی این‌که، چه بخواهیم و چه نخواهیم در چنین فضا و موقعیت‌ها افراد سلایق مختلفی برای انتخاب دارند. پس، احتمال دارد، کسی که نمونه‌ها بررسی می‌کند، ملاک‌های مورد‌نظر خودش را داشته که با متن‌مان تا حدی هم‌خوانی ندارد.در چنین مواقعی به زمین‌و‌زمان ناسزا نگوییم و دو مرتبه در مسیر قرار بگیریم و راه خود را در پیش بگیریم تا موفقیت‌های بعدی را نصیب خود کنیم.

 

یادداشت۴۵- ۲۸ بهمن ۱۴۰۲- روز شنبه

۱-یه جایی یه مطلبی خوندم که نوشته بود،جلوتر بگویم که بر روی آگهی یک وبینار دیدم. کوتاه هم بود.  چند تا هم گزینه داشت. البته چند گزینه داشت برای معرفی وبینار. یکی از گزینه‌ها این بود، آیا منتشر کردن محتوا در سایت به تنهایی موجب رشد شما می‌شود؟ یعنی قرار بود به همه آن گزینه‌ها از جمله این گزینه نظر مرا به خود جلب کرد هم مطالبی ارائه دهند. 

۲-دوست داشتم، من هم در این مورد نظرم را بگویم. پس تصمیم گرفتم در این فضا و در قالب یادداشت کوتاه دیدگاهم را در این باره بیان کنم.

نه به هیچ‌وجه، فقط منتشر کردن محتوا در سایت به تنهایی موجب رشد ما نمی‌شود. در کنار منتشر کردن محتوا یک سری مراحل را رد می‌کنیم و از یک سری چالش‌ها گذر می‌کنیم که باعث رشد ما و در ادامه وبسایت‌مان می‌شود.

همین نوشتن و تولید محتوا، یعنی یک قدم رو به جلو. یعنی برای برنامه‌ای که برای رشد خودمان و بسایت‌مان طرح‌ریزی کردیم پایبندیم. پس تولید محتوا کردیم. این محتوا می‌تواند انواع مختلف داشته باشد.

همین که بعد نوشتن، این جرأت را به خودمان می‌دهیم که عقایدمان و نظرمان را به سمع و نظر دیگران برسانیم، این یعنی رشد.

همین که از نقد شدن به شکل‌های محتلف نمی‌ترسیم و خودمان و نظرات‌مان را به نمایش می‌گذاریم تا افرا دبیشتر و بهتر با ما آشنا شوند.

۳-وقتی صبح بیدار شدم، احساس گلو درد داشتم. چند باری هم سرفه کردم. حدودهای ساعت ۹:۰۰ آماده و راهی کیلینیک نزدیک محله‌مان شدم. وقتی وارد کلینیک شدم و درخواست ویزیت دکتر کردم، طبق روال چندباری که قبلا آنجا رفته بودم. یعنی بعد آن‌که دفترچه بیمه‌ها کنار رفت و همه چیز سیستمی شد. خیلی خوب بود. منتها کاش همیشه سیستم‌ها سرپا باشند و وصل. پس، طبیعی بود که دفترچه همراه نداشته باشم، چون دیگر نیازی به آن نبود.
وقتی به سمت پیشخوان پذیرش کیلینیک نزدیک شدم، متصدی آن قسمت کد ملی‌ام را پرسید تا در سایت تأمین اجتماعی چک کند. بعد ویزیت را ثبت کرد و هزینه ویزیت را دادم. البته هزینه آزاد با بیمه خیلی تفاوتی ندارد، فقط ۲۰ هزار تومان.
بعد این‌که رسید پرداخت ویزیت را با کارتخوان کلینیک تحویل دادم، در مقابل قبض نوبتم را گرفتم و در سالن انتظار منتظر ماندم. بر روی یکی از صندلی‌ها نشستم. یک مقدار شلوغ بود.
نیم ساعتی منتظر ماندم، چرا که ساعت حدودهای ۹:۵۰ وارد کیلینیک شده و نوبتم ثبت شده بود . بعد این‌که چند نفر داخل اتاق دکتر رفتند. همه چیز خوب پیش می‌رفت که یک لحظه از اتاق خانم دکتری که در باز بود، خبر آمد سایت بیمه تأمین قطع است و بالا نمی‌آید. نوبت ۳۸ رفته بود و قرار بود نوبت بعدی ۳۹ برود داخل. چند دقیقه منتظر ماندیم خبری نشد. حتی خانم دکتر چند باری از اتاقش بیرون آمد تا پیگیری کند، ولی به نتیچه نرسید.
در همان احوالی وقتی دیدم افراد جدید سمت پذیرش می‌آیند که ویزیت شوند. متصدی آن‌جا اعلام می‌کرد که از این لحظه به ‌بعد سیستم قطع است و بایستی آزاد ویزیت شوند.
این افراد هم چاره‌ای نداشتند. خلاصه من و بقیه که از قبل ویزیت از طریق بیمه شده بودیم، منتظر ماندیم خبری نشد.
پس در این حین یکی دو نفری که تازه آمده و ویزیت آزاد شده بودند، مجوز ورود به اتاق دکتر به دست آورده بودند.
وقتی این وضعیت را دیدم، من هم ترجیح دادم با ویزیت آزاد برم و داروهایم را آزاد بگیرم و بدون بیمه. چرا؟ چون سیستم قطع بود و معلوم نبود می وصل شود. بماند که من چند لحظه بعد آن تصمیم وارد اتاق دکتر شدم، بعد معاینه، سرم و بقیه داروها گرفتم به سمت ورودی کلینک رفتم تا به سمت داروخانه که در همان نزدیکی بود هدایت شوم.
خلاصه من رفتم داروهایم را آزاد گرفتم، بعد آمدم ویزیت تزریق هم گرفتم و سرم زدم. بعد حدودن ۴۰ دقیقه از تخت کلینیک بلند شدم. حین خارج شدن دیدم سایت تأمین اجتماعی بالا نیامده و همچنان قطع است. به خاطر بهم ریخت نوبت آزاد و نوبت یک بحث هم بین مراجعه‌کنندگان که آدم‌های عادی نبودند. منظورم اینکه بیمار بودند و صبر و تحمل کمتری داشتند و سریع‌تر بایستی ویزیت می‌شدند.

 

یادداشت ۴۶- روز یکشنبه- ۲۹ بهمن ۱۴۰۲

در روزهای پایانی ماه بهمن هوا هر روز بارانی و آسمانی ابریه. از همین الان بوی بهار و سال جدید داره از راه می‌رسه.

 

یادداشت۴۷- روز دوشنبه – ۳۰ بهمن ۱۴۰۲

-امروز  عصر حدود یک ساعت‌و‌نیم ویدئوی وبینار ضبط‌شده‌ای را که شنبه در ایسمینار برگزار شد و نتونستم در آن آنلاین حضور داشته باشم را دیدم. نکات خوبی داشت. در مورد دیجیتال مارکتینگ بود.

 

یادداشت۴۸ – روز سه شنبه – ۱ اسفند  ۱۴۰۲

-بخشی از کتاب خلق محتوا خلق مشتری را خواندم.

-در کنار خواندن کتاب، قدری هم نوشتم.

 

یادداشت ۴۹: روز پنج شنبه- ۳ اسفند ۱۴۰۲

نظر

-نمی‌دانم امروز صبح قبل بیدار شدنم چم شده بود که می‌خواستم یک جمله کوتاه بگویم. هی مدام چند کلمه در مورد نوشتن را پشت‌سرهم ردیف می‌کردم و بعد چند ثانیه فکر می‌کردم که آیا خوب است. آیا بهتر نیست به شکل دیگری گفته شود. می‌شود گفت در خواب‌ و بیداری بودم.

امروز که بیرون بودم، داشتم فکر می‌کردم در هر موقعیتی که قرار دارم از همین اتفاقات ساده‌ای که دورواطرافم می‌گذره و آدم‌هایی که از کنارم رد می‌شن، هر کدوم می‌تونن یه ایده برای نوشتنم باشن.

بحث‌هایی که توی وَن در مورد انتخابات مجلس شورا بین چند نفر شکل گرفت. از رادیو هم داشت در مورد این می‌گفت که قراره از امروز مناظره‌های دو نفره الی ۳۰ نفره بین نمایندگان ایجاد بشه. در همون لحظه، راننده وَن و یکی‌، دو نفر دیگه شاکی بودن و می‌گفتن، ِکی یکی از نمایندگان شهرمون(زنجان) از رادیو یا تلویزیون صحبت کرد تا ما نظرش رو بشنویم. کی از مشکلات شهر زنجن گفتن.

-عصر هم که خونه بودم، جلسه آنلاین آقای وجدانی رو در گوگل‌میت شرکت کردم و حدود یک ساعت تونستم ار بحث استفاده کنم و بعد اون گوگل‌میتم قطع شد. بحث در مورد محتوا‌نویسی و کپی‌ رایتینگ بود.

 

یادداشت ۵۰: روز  سه شنبه – ۸  اسفند ۱۴۰۲

خلاقیت این نیست که فقط یک ایده جدید ارائه بدیم. خلاقیت یعنی براساس ایده‌ یا ایده‌هایی که ارائه می‌دیم، آن ایده عملی باشد و در حد یک تئوری نماند و و به‌عنوان تجربه رو خودمان هم کاری انجام داده باشیم. البته در حین انجام عملی آن ایده، ارزیابی هم داشته باشیم تا بیشتر متوجه خوب یا بد عملکرد ایده خودمان یا دیگران شویم.

 

یادداشت۵۱: روز جمعه- ۱۱ اسفند ۱۴۰۲

ایده خوب ندارم!

مهم است که به انسان‌ها، جرأت بدهیم، ایده‌هایشان را بیازمایند. اضطراب یعنی، تجربه شکت، قبل از شکست.(ست گادین)

سِت گادین دیروز در آخرین وبلاگ روزانه‌اش نوشته بود، قسمت سخت کار، داشتن ایده‌های خوب نیست. هرگز این‌طور نبوده است. در ادامه به هنگام خواندن یادداشت کوتاهش جمله آخر نوشته‌اش بیشتر نظرم را جلب کرد، گفتن این‌که: «هیچ ایده‌ی خوبی ندارم.»، شانه خالی کردن از مسئولیت است.

من فرزانه کردلو خودم چند روز پیش در دفترچه یادداشت روزانه سایت جهان فکر به این نکته اشاره کردم، خلاقیت این نیست که مدام ایده‌های خوب تولید کنیم. خوب است، ولی مهم‌تر از داشتن ایده خوب! بایستی ببینیم این ایده چقدر عملی است. پس ما بایستی دست به کار شویم و ایده‌هایی که به ذهن‌مان می‌رسد اول ثبت کنیم و بعد با مهارت عملگرایی، برخی از آن‌ها را اجرایی کنیم. به این شکل تازه کارمان آغار می‌شود. در ادامه با ارزیابی مناسب در مدت زمان تعیین‌شده برای خودمان، به‌تدریج متوجه شویم که این ایده چقدر کاربردی و مفید است.

پس، من هم با ست گادین، پدید آورنده، کارآفرین، نویسنده و سخنران ایالت متحده آمریکا موافق هستم، کسی که در حوزه کسب‌و‌کار فعالیت می‌کند. این‌‌که به هیچ‌وجه کار درست و منطقی نیست که در هر کاری از جمله نوشتن و تولید محتوا خودمان را متوقف کنیم. سپس بگوییم موتور ایده‌یابی‌ ذهن‌مان ایده خوبی تولید و ارائه نمی‌دهد. در وهله اول، به نظرم این چنین دیدگاهی بی‌انصافی است و صد البته به‌نوعی شانه خالی کردن از مسئولیت خود‌ ماست. بنابراین لطفاً کم‌کاری خودمان را به گردن کسی یا پدیده‌ی خاصی نیاندازیم.

پس در کنار این‌که زمان می‌گذاریم و از میان کلی ایده، یک ایده یا چند ایده را انتخاب می‌کنیم و عملی می‌کنیم یعنی نصف بیشتر راه را رفته‌ایم. بعد هم که روی آن‌ها فکر و انرژی می‌گذاریم تا پروبال‌شان دهیم یعنی مسئولیت‌پذیر هستیم و متعهد اول به ایده‌های خودمان و بعد به باقی موضوعات.

 

یادداشت ۵۲: روز سه‌ شنبه- ۱۵ اسفند ۱۴۰۲

بایستی بدانیم، با کلی کاستی، نقص و ایراد است که می‌توانیم موفق شویم. این نکته در مورد نوشتن و تولید محتوا هم صدق می‌کند. مهم آن است که در مسیر بمانیم و با همه اشتباهات برای موفقیت و بهتر شدن تمام تلاش‌مان را بکنیم.

 

یادداشت ۵۳: روز جمعه- ۲۵ اسفند ۱۴۰۲

تجربه

با گذر از هر لحظه زندگی اتفاقاتی را از سر می‌گذارنیم. این تجربیات در هر لحظه از نگاه ما خوب یا بد است. امروز وقتی داشتم قلک کار خود را که یک ظرف شیشه‌ای بود و درش را باز می‌کردم. داخل آن برگه‌های کوچکی بود که هر کدام نشان از انجام کاری بود. کار بزرگ یا کوچک منظورم نیست. کاری که تعیین شده و به مقصد رسیده بود. در واقع انجام آن کار برایم در ارجحیت بود.

 

یادداشت ۵۴: روز دوشنبه -۲۸ اسفند ۱۴۰۲

بچه‌ها را وارد این بازی نکنیم!

در روزهای آخر سال ۱۴۰۲ هستیم. در چنین لحظاتی یعنی روزهای آخر اسفندماه من رفتن به مرکز شهر و گشت‌و‌گذار بین مردم و شلوغی این فضا را دوست دارم. همه از کوچک‌و‌بزرگ پر از جنب‌و‌جوش هستند. پیاده‌روهای شلوغ. دست‌فروشی‌هایی که در پیاده‌رو و کنار خیابان مشغول کاسبی هستند تا شب عیدی فروشی داشته باشند.

از جای جای شهر بوی بهار می‌آید. ولی گاهی در این فضای شاد و خاطره‌انگیز برخی صحنه‌ها دیدن‌شان برای لحظاتی آزارم می‌دهد و ناراحت می‌کنم. برخی از افراد سودجو کودکان کم‌ سن و سال را در پیاده‌رو پررفت‌و‌آمد می‌نشانند تا بلکه عابرینی که در آن لحظه از آن‌جا رد می‌شوند از روی ترحم پولی در ظرف این کودکان بیاندازند. کودکانی که در این بازی بی‌تقصیرند. کودکانی ناخواسته وارد این بازی شده‌اند. کودکانی که بایستی در همان سن کم یعنی سه الی چهار سال به دنبال پول از راه گدایی باشند و جلوی کس‌و‌ناکس دست داراز کنند. 

کاش روزی بیاید که هیچ‌وقت شاهد این صحنه‌ها نباشیم. کودکان سرزمینم هم در بهترین شرایط زندگی خود را سپری کنند.

 

یادداشت ۵۵: روز یکشنبه-۵ فروردین ۱۴۰۳

آشنا با قانون کار

بعدازظهر روز یکشنبه اینستاگرامم را باز کردم. البته قبل آن برای استوری گذاشتن طی روز چندباری به سمت اینستاگرام جهان فکر فرزانه کردلو رفته بودم. خلاصه دیدم در قسمت پروفایلم در سمت راست بالای تصویر کوچک موشک پیام دارد. با شماره‌ای مشخص با رنگ قرمز مشخص شده بود.

در فرصتی که داشتم سمتش رفتم. پیامی از فردی که قبل عید و نو شدن سال هم پیامی داشتم. برای پیشنهاد کار تعرفه کاریم را پرسیده بود. از آن روز به بعد دیگری خبری از این فرد نبود تا ۵ فروردین. در یک پیام کوتاه گفته و اعلام کرده بود که شماره تماس بدهم.

من با سلام و تبریک سال نو، خواستم که بگوید بابت چه کاری. چون به نظرم اگر قرار است پیشنهاد کاری هم شود، صحبت‌های اولیه شکل بگیرد، اگر به توافقات اولیه رسیدیم به سراغ باقی کارها برویم از جمله در اختیار گذاشتن شماره تماس و غیره.

بعد از مدتی چند ساعته که برگشتم و اینستاگرام و پیام‌ها را چک کردم، آن فرد در پاسخ پیامم گفته بود: یک کلمه محتوانویسی. فقط همین.

در پاسخ گفتم لطف کنند خودشان را معرفی کنند. چون پروفایل کسی که قرار بود برای بحث کاری مصاحبت کند، عکسی نداشت و نام پروفایل هم فقط یک نام کوچک بود. به نظرم کسی که در هر کاری از جمله نوشتن و تولید محتوا فعالیت می‌کند به‌خصوص آن هم به شکل آنلاین بایستی برای اعتماد بیشتر مخاطب همه ابهامات اولیه را برطرف کند. نه اینکه ناشناس ظاهر شود.

و در ادامه پیامم از این فرد خواستم تا خودش را معرفی کند، البته منظورم معرفی شناسنامه‌ای نبود. معرفی در این حد که با چه کسی طرفم. طرف صحبتم کیست. به نظرم این از بدیعیات کار است و نیاز به گفتن من نبود. از طرفی، به نظرم فرق نمی‌کند فضا حقیقی است یا آنلاین. هر چند با این واژه مجازی هم زیاد خوب نیستم. پس آنلاین را به واژه مجازی ترجیح می‌دهم.

تا وقتی با قوانین از جمله قوانین کاری آشنا نباشیم، با اوصول اولیه هم آگاه نباشیم، نمی‌توانیم به تعامل درستی برسیم و به درستی درخواست‌های خود را بیان کنیم.

خلاصه بعد که آمدم دیدم پیامم دیده شده و پاسخی وجود ندارد.

نمی‌دانم بقیه در مباحث کاری چگونه همکاری می‌کنند، منتها من کاری که انجام می‌دهم برایم مهم است و رعایت چنین مواردی احترام به طرف مقابلم است. پس، تحت هر شرایطی و به هر قیمتی با کسی همکاری نمی‌کنم. نکته پایانی اینکه اگر پیشنهاد کاری داریم، خودمان را معرفی کوتاهی کنیم و درخواست‌مان واضح و مشخص بیان کنیم. به نظرم در محیط کاری این موضوع درخواست زیادی نیست و حرفه‌ای بودن ما را نشان می‌دهد. چرا که نه و نه بقیه فرصت و زمانی برای حل معما و کشف ندارند. بهتر است اسن زمان صرف کارهای مفیدتر شود و به هر دو طرف کار سود برساند.

 

یادداشت ۵۶: روز دوشنبه- ۶ فروردین ۱۴۰۳

نوشتن شاید همین باشد

اگر این‌روزها به استوری اینستاگرام برخی از افراد سر بزنید. البته این اتفاق قبل شروع سال جدید یعنی ۱۴۰۳ بیشتر رواج داشت. از این‌ها که بگذریم و برویم سر اصل مطلب.

به احتمال زیاد با این عکس نوشته با عنوان «زندگی شاید همین باشد» که بر روی تصویر موردنظر حک شده روبه‌رو شده باشید. عکس‌هایی که فرد از بین هزاران عکس در آن سال یا در آن روز خاص انتخاب کرده است. به‌طورحتم او با آن تصویر حس‌و‌حال خوبی داشته. یا شاید خاطره‌ای از طریق همان عکس خاص برایش در ذهنش حک شده باشد. و بیشمار دلیل.  هر چه که هست، آن عکس از لابه‌لای همان روزمرگی‌های زندگی ۲۴ ساعته انتخاب به نگاه مخاطب تقدیم شده است. بسیاری اوقات آن عکس از نظر کیفیت و ظاهر شاید خیلی  بهترین و باکیفیت نباشد،بالعکس، باطن عکس کیفیت بیشتری دارد و هزاران حرف با خودش دارد.

وقتی داشتم این جمله را در ذهنم مرور می‌کردم. با خودم گفتم نوشتن هم همین‌گونه است. به‌طورحتم وقتی در طی روز به عناوین مختلف شروع به نوشتن می‌کنیم. از میان کلی نوشتن، برخی جملات و کلمات هستند که حس خوبی به آنها داریم. جملات یا پاراگراف کوتاه یا بلندی که شاید خیلی حرف‌های قلنبه‌سلنبه در آن نیست، ولی زندگی در آن جریان دارد. شاید حرف‌ و‌ دلمان در آن عکس یکی باشد. خیلی وقت‌ها هم همان نوشته‌ها به دل می‌نشیند و به خوش مخاطب هم می‌آید اگر روزی منتشر شود. 

پس به خودم و خیلی‌ها می‌خواهم بگویم، خیلی در نوشتن، به‌ویژه در ابتدای راه سخت نگیریم و هر چه بر زبان و افکارمان جاری می‌شود را روی صفحات وُرد و کاغذ بیاریم، در میان تک‌تک لحظات زندگی، شکار و به ثبت آن‌ها همت کنیم، «نوشتن شاید همین باشد».

 

یادداشت ۵۷: روز سه شنبه – ۷ فروردین ۱۴۰۳

کلمه‌ها در راهند

امروز عصر در حالی که در فیدیبو برای دقایقی چرخ می‌زدم، کتاب بازی نامحدود سایمون سینگ به قیمت ۲۹۵۰۰ هزار تومان با ۵۰ درصد تخفیف خریدم. با چند صفحه‌ای که خواندم، برایم کتاب جالبی آمد.

وقتی کتاب را آنلاین خریدم و فرآیند خرید را تکمیل و به پایان رساندم،  در مرحله دانلود برای مطالعه کتاب با جمله یوایکس رایتری جالبی روبرو شدم که من را برای انتظار دیدن کتاب تشویق و ترغیب می‌کرد. کلمه‌ها در راهند.  کلمه‎‌ها در راهند  و تا چند ثانیه دیگر آماده خواندن کتاب.

 

یادداشت ۵۸: روز جمعه – ۱۷ فروردین ۱۴۰۳

تجربه

وقتی  هر روز در حال گذراندن تک تک لحظات ۲۴ ساعت خودمان هستیم، به‌نظرم بهتر است در کنار برنامه‌ها و کارهای تعیین شده خودمان، یک کار یا موضوع جدید را هم برای انجام دادن تجربه کنیم. اتفاق قشنگی خواهد بود. در همین سال جدید من چند موردی کار جدید انجام دادم که تا به حال تجربه نکرده بودم. از جمله این‌ها کاشتن نهال درخت که دو روز پیش اتفاق افتاد و خیلی لذت‌بخش بود.  منظور از کسب تجربه جدید هر چه می‌تواند باشد. کاری که در ابتدا برای شما مفید و سودمند است و حال‌و‌هوای آن روزتان را تغییر می‌دهد. 

این تجربه‌های جدید، می‌تواند خواندن کتاب، دیدن مکان جدید، فرد جدید و … باشد.

 

یادداشت ۵۹: روز سه‌ شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳

قضاوت کنیم یا نکنیم؟

آغاز این هفته خیلی برایم هیجان‌انگیز بود، چون قرار بود شنبه و یکشنبه جلسه اول و دوم سفر باشگاه محتوا شروع شود.

در کل وقتی خودت را در مسیر جدید قرار می‌دهی که قبلن چنین فضایی را تجربه نکردی، در حین حس خوب داشتن، یک حس ترس و نگرانی را در کوله بار سفر خود همراه داری. در چنین لحظاتی یاد کوهنوردی و بالا رفتن از کوه سراغم می‌آید. در ابتدای راه با وجود همه سختی‌های مسیر به خودت می‌گویی فارغ از این‌که چندم خواهم شد آیا به قله خواهم رسید؟

دیشب ساعت ۱۹ آقای آیدین داریان دومین جلسه دوره سیزدهم باشگاه محتوا را آغازید. وبیناری که در کنار ارائه پاورپوینت از طریق صحبت‌های مدرس و سوالاتی که حاضرین در لابه‌لای مباحث کلاس می‌پرسیدند شکل خودش را گرفت و ساعت ۲۲:۱۵ تمام شد. سه عدد ناقابل هم «مشق عشق» شگفتانه‌های این جلسه بود. بماند که جلسه قبل هم مشق عشق داشتیم. بماند که از همان ابتدا با استارات خوردن باشگاه با کلی قوانین و فایل دانلودی برای درک بهتر فضا و مباحث کلاس هم مواجه شدیم.

ازطرفی، وقتی می‌بینی مدرس و همسرش با وجود سرماخوردگی شدید در هفته گذشته با تمام قوا چه جلوی صحنه و چه پشت صحنه کنار یاران ۱۳ باشگاه محتوا هستند. در ذهنت نکته‌‌هایی برجسته‌ای می‌شود. این چند روز هلیای عزیز با وجود سرماخوردگی وقتی می‌خواهد نکته‌ای در گروه‌ اصلی و سایر کانال‌ها بگوید، نکات و پیام‌ها را می‌نویسد چون صدایش گرفته.

نکته‌‌ی بعدی این‌که، آقای داریان با وجود داشتن کسالت، در این دو روز کلاس سه ساعت را کامل تشکیل دادند. حتی آخر سه ساعت جلسه، باز کمی بیشتر در صحنه آنلاین می‌ماندند تا اگر کسی سوال یا ابهامی دارد، نپرسیده از جلسه خارج نشود. حتی وقتی پاسخ می‌دادند، منتظر می‌مانند تا بازخورد بگیرند که آیا فرد موردنظر متوجه شد یا نه. این کارشان خیلی برایم جالب بود. راحت رد نمی‌شدند. وقتی گاهی در وسط جلسه آنلاین در منزل‌شان سرفه‌ها و عطسه‌های همسرش را می‌شنوی پیش خودت می‌گویی، فرزانه اگر کم بیاوری کم لطفیست. پس، کم نیار در مسیر محتوا بمان حتی وقتی راحت نیست. این از این.

حالا برویم سراغ بحث شیرین محتوا و حاشیه‌های آن که گاهی متوقفت می‌کند. دیروز در ابتدای بحث تخصصی محتوا به مباحثی پرداخته شد که خیلی مهم و نیاز بود بیان شود. و من خودم در دنیای محتوا و نوشتن به کرات دیدم که خیلی‌ها از جمله خودم درگیرش هستند. البته تمام تلاشم را می‌کنم مدیریت کنم، ولی باز کم می‌آوردم. یکی از سر فصل‌های این هفته در مورد ترس از قضاوت، کمال‌گرایی و بعدی برقرار ارتباط و شبکه‌سازی بود.

مدرس در همان ابتدای سفر محتوا به ما یاران باشگاه یادآور شد که تا جایی که ممکن است قضاوت کردن و کمال‌گرایی کنترل کنیم. او در ادامه به این نکته اشاره کرد که این دو در حین منفی بودن، خیلی نکته‌ها می‌توانند داشته باشند. به‌ویژه کمال‌گرا بودن خوب است، ولی نه در حدی که ما را از رسیدن به هدف‌مان دور کند. از طرفی، قضاوت کردن هم همیشه هست و خواهد بود. پس خیلی به آن اهمیت ندهیم. کاری که از نظر خودمان درست است انجام دهیم و مسیر را با تمام قوا پیش ببریم. هیچ‌کس در همان ابتدا خوب نبوده و به مرور بهتر شده است. پس، در باشگاه محتوا به‌هیچ‌وجه خودمان را با بقیه مقایسه نکنیم، چون هر کس داستان و شرایط خودش را دارد، تا وقتی پا در کفش آن‌ها نگذاشته باشی و راه نروی نمی‌توانی نظری بدهی. لُب‌کلام، خودتان را با خودتان مقایسه کنید. در مسیر هم تمام تلاش خودتان را به‌کار بگیرید.

وقتی این صحبت‌ها و مباحث‌ها می‌شنیدم من فرزانه کردلو حس خوبی داشتم. من از همان ابتدا که با آزمون باشگاه محتوا شرکت کردم و تا الان که درگیر جلسات هفته اول دوره و مشق عشق‌ها هستم. کلی افکار در ذهنم آمده رفته. از همان ابتدا تا در همین چند روز با چالش‌هایی روبرو شدم که گاهی به خودم می‌گویم. چرا اینجایی؟ چرا این موضوع را نمی‌دانی؟ چرا تا به حال به این بحث نپرداختم. چه خوب که این را فهمیدی. اگر سوال بپرسم بقیه چه فکری می‌کنند. اگر بلد نباشم بقیه چه فکری می‌کنند. اگر این را این مدلی بنویسم و ارائه دهم چه می‌شود؟ اگر این‌جا را اشتباه بنویسم، دیگران چه نظری دارند و کلی افکار دیگر.

اما در کنار همه این مباحث‌ها جمع‌بندی‌ام این است که فرزانه تحت هر شرایطی در مسیری که به تازگی در آن قدم برداشتی بمان و خودت را همه‌جوره به چالش بکش. چون تنها نیستی سرمربی‌هایی همچون آقای داریان و هلیای عزیز همراهت هستند که همه‌جوره کمکت‌ می‌کنند. مثل همه آدم‌های خوب دیگری که در این راه در گذشته همراهت بودند. ماجرا همان است، فقط موقعیت و آدم‌ها فرق کردند. باز آدم‌های خوب آمدند تا یاریت کنند. مثل سرمربی‌ها و مربی‌ها باشگاه و حتی هم‌تیم‌هایت.

مربی‌هایی هم در همه گروه‌ها از جمله گروه ما با نام فاطمه‌ی عزیز خطیب در همه لحظات آنلاین هست که مشکل و سوالت را برطرف کند. او در همه حال مشوق بچه‌های گروه هست تا اگر احیانن کسی خسته و نامید شد، وسط میدان بیاید و برای ادامه دادن دستش را بگیرد و پا به پایش حرکت کند. چون خودش قبلا در باشگاه این مسیر را رفته. او می‌داند همه این حس‌ و حال‌ها طبیعی است.

 

یادداشت ۶۰: روز دوشنبه  ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

کلمات

داشتم بخشی از کتاب کارخانه محتوا نوشته‌ی جو پولیتزی ترجمه شایان تقی‌زاده را می‌خواندم.  در همان صفحات ابتدایی کتابش در بخش پیش‌گفتار به این نوشته رسیدم:

طی چهار سال ملالت‌آور، پس از هر روز کاری و در هنگام غروب، به صفحه‌ی رایانه‌ام خیره می‌ماندم و در اینترنت جستجو می‌کردم. باید راهی باشد که بتوانم با کلمات به تمام افرادی که در سراسر جهان زندگی می‌کنن دست پیدا کنم و از این راه درآمدی داشته باشم.

 

 

instagram- jahanfekr

درباره‌ی فرزانه

حتما ببینید

قُلَک کار داشته باشیم یا نه؟

همیشه وقتی آخر سال می‌شود، بیشترین دغدغه‌های‌مان این است که در سال جدید قرار است …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *