امروز در روز تاسوا نزدیکیهای ظهر برای کاری بیرون رفته بودم. در راه بسیار تشنهام شد. آب همراه نداشتم سریع سر راهم توقف کردم و بلافاصله وارد اولین مغازه خواربار فروشی آن احوالی شدم. در ابتدا قصدم خرید دو تا بطری آب معدنی بود. از صاحب مغازه دو بطری آب معدنی کوچک درخواست کردم. البته چند قلم خرید هم داشتم. پس به سمت قفسههای مغازه هم رفتم. مغازه خیلی شلوغ نبود. شاید چون روز تعطیل بود. وقتی لیست خریدم تکمیل شد به پیشخوان مغازه نزدیک شدم. صاحب مغازه سریع بدون توجه به دو بطری آب معدنی حساب کرد و مبلغ را گفت. فکر کردم شاید یادش رفته آب معدنیها را حساب کند. همین که هر دو را در دستم گرفتم گفتم اینها مثل اینکه یادتان رفته!
صاحب مغازه بهم گفت: بابت آبها پول نیاز نیست. جا خوردم. من هم متوجه منظورش شدم، مثل اینکه امروز نذر داشته.
موقع خارج شدن از مغازه تشکر کردم و گفتم قبول باشه.
حس خوبی داشتم. پیش خودم گفتم چقدر خوب میشود هر کسی این روزها نذر و خواستهای دارد بر حسب شغل و کارش اینگونه به نذرش را ادا کند. جای دوری نمیرود. این روز را هیچ وقت از یاد نمیبرم.
کاش این طور افراد دوروبرمان زیاد باشند. بدون هیاهو کارشان را میکنند.