E html> یکم بخشنده باش - جهان فکر
خانه / نوشتن / یکم بخشنده باش

یکم بخشنده باش

instagram

telegram

badminton

دیروز عصر در سالن بدمینتون بودم و با  بچه ها و مربی یک ساعت و نیم بدمینتون بازی کردیم. اولش را وقتی داخل سالن آن هم با پنج دقیقه تأخیر رسیدم دیدم مربی و بچه ها دارند با حرکات نرمشی  قبل بازی خودشان را گرم می‌کنند. سریع لباس هایم را در رخت کن عوض کردم و داخل سالن اصلی شدم و آخرهای نرمش را از دست ندادم و چند دقیقه بعد با کف زدن مربی نرمش به پایان رسید در این لحظه سریع دو دور زمین دویدم تا گرم نکرده به زمین بازی نروم، هر چند مربی حواسش هست همیشه این موضوع را تأکید می‌کند. خلاصه با انتخاب مربی چند دقیقه اول بازی بدمیتون دو به دو شدیم و بازی کردیم و بعد از تقریبا ده دقیقه و یک ربعی با صلاح دید مربی چهار نفره بازی کردیم. بچه های دیگر هم داشتند در زمین های دیگر دو به دو یا چهار نفری بدمینتون بازی می‌کردند.

من و مربیم در یک طرف زمین هم بازی بودیم و دو تا از بچه های دیگر در زمین مقایل آن طرف تور مستقر شده بودند. این را هم بگویم سر جمع قبل و بعد کرونا من حدودا ۶ ماهی هست که ورزش بدمیتون را شروع کردم. در ثانی بازیم متوسط است خیلی حرفه‌ای نیستم، بچه هایی هستند که بهتر از من بازی می‌کنند. بگذریم. من و مربیم یک تیم شدیم و دو نفر از بچه ها آن طرف زمین قرار داشتند و در نهایت بازی را شروع کردیم.

بازی شروع شد. گاهی من امتیازهایی از دست میدادم، منتها چون مربی م با من بود ما جلو بودیم. گذشت مثلا ما ۱۵ شدیم تیم مقابل ۱۲ بود. من چون امتیازها را می‌شمردم مطمئن بودم که درست حساب می‌کنم. در این هنگام یکی از بچه های تیم مقابل داشت بخاطر امتیازی که گرفته بود و توپ دست آنها بود سرویس می‌زد که یهو گفت  ما ۱۴ هستیم. منم تعجب کردم. گفتن نه شما ۱۲ هستید ما ۱۵ بعد قبول نکرد. در این لحظه مربی در حالی که ماسک به دهان داشت البته خودم هم داشتم رو بهم کرد و گفت: اشکال نداره باشه شما ۱۴ ما ۱۵ من گفتم آخه وسریع مربیم حرفم را قطع کرد و گفت یکم بخشنده باش داری با مربی بازی می کنی.

وقتی جمله یکم بخشنده باش یک حالی شدم، یعنی چی؟! بحث بخشندگی نیست هر چی سر جای خودش. یک چیزی آن لحظه حرف مربیم نظرم به خودش جلب کرد، من داشتم با مربیم بازیم می‌کردم و اصلاً حواسم نبود به این موضوع و من گرم بازی بودم. وقتی حتی بازی تمام شد و چند باری چهار نفره با بچه های دیگر بازی کردیم. سانس ما تمام شد و لباسهایم را سریع عوض کردم و با خداحافظی از بچه ها او مربی از سالن خارج شدم. در مسیر مدام این جمله در ذهنم بالا و پایین می‌شد یعنی من بخشنده نیستم، ولی من منظورم این بود بهتر بازی از هیجان نیافته و منصفانه بازی کنیم.

گذشت و سر راه هم از سوپر مارکت محله بایستی موقع رفتن به خانه خرید می کردم. وارد مغازه شدم و چیزهایی که می‌خواستم از قفسه ها برداشتم و به سمت پیشخوان مغازه رفتم و خانم صاحب مغازه سریع حساب کرد و من هم کارت کشیدم و داشتم کیسه های خریدم را مرتب می‌کردم که بردارم  و بروم. دیدم مردی میان سال وارد مغازه شد به ترکی به خانم پشت دخل گفت می‌شه یک مقدار بهم وسایل بدید تا ببرم. خانم مغازه سریع همسرش را صدا زد تا با مرد حرف زند. صاحب مغازه گفت: مگه چند روز پیش نیومدی یعنی به این زودی بازم وسایل لازم شدی، حداقل بذار یک هفته بگذره. من هم داشتم در حین اینکه آماده می‌شدم از مغازه خارج شوم.

در آن لحظه به فکرم رسید که مقدار کمک کنم، ولی بعدا به ذهنم آمد که من این ماه به یک موسسه خیریه کمک کردم و نمی‌توانم این ماه پولی را کنار بذارم. به یک باره حرف مربیم به ذهنم خطور کرد که گفت یکم بخشنده باش. من توجهی به این افکارم نکردم و از این کار منصرف شدم. شاید اگر شرایط دیگری بود کمک می‌کردم، ولی پول کمک آن ماه را قبلا پرداخت کرده بودم و نمی‌توانستم مبلغی بدهم. داشتم فکر می‌کردم یعنی واقعا بخشندگی به چیست؟ یعنی بایستی کمک می‌کردم؟

instagram-jahanfekr

درباره‌ی فرزانه

حتما ببینید

who-is-writter

نویسنده کیست؟ و بیان ۲۴ ویژگی یک نویسنده

  ۱-نویسنده کسی است که ابزار کارش کلمات است و هر لحظه با بودن در …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *