همه بایستی ساعت ۶ عصر در ورودی روستای پایین کوه زنجان جمع می شدیم. من هم سریع حرکت کردم تا تاخیر نداشته باشم. کم کم بچه ها داشتند به گروه می پیوستند. سرپرست ها این بار سه نفر بودند. یکی دو تا از سرپرست ها حضور نداشتند. بعد از سلام و احوالپرسی سرپرست ارشد گروه کوهنوردی کیهان شروع به صحبت کرد. اول صحبت هایش از همه خواست چند لحظه ای سکوت کنند تا قوانین در همین ابتدا گفته شود تا کسی عقب و جلو نیافتاد. بعد اینکه صحبت های سرپرست ارشد گروه تمام شد. مردی به همراه دختر نوجوانی نزدیک سرپرست شد و گفت:
– دختر من اولین جلسه اش هست آیا می تواند با شما بیاید؟ سرپرست بی آن که دست رد به سینه پدر بزند و از آمدن دخترک جلوگیری کند اجازه داد او هم با گروه بیاید. هر چند پدر دخترک هم همراهش بود. سرپرست ارشد اول صف ایستاد و بقیه پشت سرش حرکت کردند، من هم جزو نفرات اول صف بودم.
یک ربع ، بیست دقیقه از حرکت مان نگذشته بود که بچه های پشتی و سرپرست عقب دار با صدای بلند فریاد می زنند که کمی آهسته حرکت کنید تا بقیه هم برسد. هر چند سرپرست ارشد گروه اصلا زیاد تند نمی رفت و حواسش بود که آن دختر و پدر هم همراه گروه هستند.
بچه های عقب حرکتشان کند شد، سرپرست ارشد سریع به عقب گروه رفت تا ببینید موضوع از چه قرار است. آن طور که شواهد نشان میداد دخترک خسته شده بود و نمی توانست حرکت کند. قدری هم شیب مسیری که می آمدیم تند بود.
در این هنگام تعدادی از بچه های جلویی اعتراض می کردند که چرا وقتی کسی آماده نیست با گروه آمده یا اینکه ما عجله داریم بایستی زود حرکت کنیم. تا دقایقی همین طور گروه و افرادش ایستاده بودن و منتظر اعلام حرکت سرپرست ارشد بودند.
انگار دخترک نمی خواست ادامه دهد و کم آورده بود و می گفت من نمی توانم، منتها سرپرست ارشد به جای برگرداندن دخترک او را در کنار یکی از سرپرست ها تنها گذاشت و به بقیه گفت حرکت کنید و خودش را به اول خط رساند. دخترک هم پدر و یکی از سرپرست گروه آرام آرام حرکت می کردند تا به گروه برسند. سرپرست ارشد گروه که ابتدا قرار گرفته بود تا می توانست آهسته می رفت تا همه با هم حرکت کنیم. بالاخره به قله مورد نظر رسیدیم و بعد از یک ربع دخترک و پدرش هم به ما پیوستند.این اتفاق کلی درس برایم داشت، اولی رفتار سرپرست ارشد بود که نمی خواست در اولین جلسه دخترک خاطره بعدی از این سعود داشته باشد و همه جوره هوای دخترک را داشت.
نکته بعدی این بود که هیچ و فت و هیچ کجا اگر جایی برتری دارم فقط فکر حرکت و پیشرفت خودم نباشم بلکه به بقیه افرادی که نیاز به کمک دارند هم کمک کنم تا به حد من برسند.
نکته مهم تر اینکه اگر در جمعی به افرادی که کمی ضعیف تر هستند میدان بدهیم، اتفاقات فوق العاده ای می افتد.
– دختر من اولین جلسه اش هست آیا می تواند با شما بیاید؟ سرپرست بی آن که دست رد به سینه پدر بزند و از آمدن دخترک جلوگیری کند اجازه داد او هم با گروه بیاید. هر چند پدر دخترک هم همراهش بود. سرپرست ارشد اول صف ایستاد و بقیه پشت سرش حرکت کردند، من هم جزو نفرات اول صف بودم.
یک ربع ، بیست دقیقه از حرکت مان نگذشته بود که بچه های پشتی و سرپرست عقب دار با صدای بلند فریاد می زنند که کمی آهسته حرکت کنید تا بقیه هم برسد. هر چند سرپرست ارشد گروه اصلا زیاد تند نمی رفت و حواسش بود که آن دختر و پدر هم همراه گروه هستند.
بچه های عقب حرکتشان کند شد، سرپرست ارشد سریع به عقب گروه رفت تا ببینید موضوع از چه قرار است. آن طور که شواهد نشان میداد دخترک خسته شده بود و نمی توانست حرکت کند. قدری هم شیب مسیری که می آمدیم تند بود.
در این هنگام تعدادی از بچه های جلویی اعتراض می کردند که چرا وقتی کسی آماده نیست با گروه آمده یا اینکه ما عجله داریم بایستی زود حرکت کنیم. تا دقایقی همین طور گروه و افرادش ایستاده بودن و منتظر اعلام حرکت سرپرست ارشد بودند.
انگار دخترک نمی خواست ادامه دهد و کم آورده بود و می گفت من نمی توانم، منتها سرپرست ارشد به جای برگرداندن دخترک او را در کنار یکی از سرپرست ها تنها گذاشت و به بقیه گفت حرکت کنید و خودش را به اول خط رساند. دخترک هم پدر و یکی از سرپرست گروه آرام آرام حرکت می کردند تا به گروه برسند. سرپرست ارشد گروه که ابتدا قرار گرفته بود تا می توانست آهسته می رفت تا همه با هم حرکت کنیم. بالاخره به قله مورد نظر رسیدیم و بعد از یک ربع دخترک و پدرش هم به ما پیوستند.این اتفاق کلی درس برایم داشت، اولی رفتار سرپرست ارشد بود که نمی خواست در اولین جلسه دخترک خاطره بعدی از این سعود داشته باشد و همه جوره هوای دخترک را داشت.
نکته بعدی این بود که هیچ و فت و هیچ کجا اگر جایی برتری دارم فقط فکر حرکت و پیشرفت خودم نباشم بلکه به بقیه افرادی که نیاز به کمک دارند هم کمک کنم تا به حد من برسند.
نکته مهم تر اینکه اگر در جمعی به افرادی که کمی ضعیف تر هستند میدان بدهیم، اتفاقات فوق العاده ای می افتد.