دیروز چند ساعتی در کوه بود. داشتم به سمت قله حرکت میکردم. هوا آفتابی بود. با اینکه عصر بود و ساعت حدودهای هفت ولی هوا گرم بود. همین طور که به سمت قله قدم برمیداشتم. به خانمی مسنی نزدیک شدم که تقریباً یک ماه پیش هم در آن حوالی …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو ماهانه: شهریور ۱۴۰۰
چوب کبریتهایی که سوخته بود
چند روز پیش صبح زود که در آشپزخانه بودم. قوطی کبریت را بی آنکه حواسم باشد در دست گرفتم. همین که خواستم چوب کبریت را بردارم و زیر کتری را روشن کنم و آب را بجوشانم. داخل قوطی کبریت موضوعی نظرم را به خودش جلب کرد. وقتی چشمم به قوطی …
بیشتر بخوانید »کتاب عادت های اتمی
کتاب عادتهای اتمی را پارسال در ماه آذر ۱۳۹۹ خریدم. اگر این قدر دقیق تاریخ و ماهش را میدانم بخاطر این است که همیشه روی اولین صفحه کتاب تاریخ خرید را با خودکار یادداشت میکنم. در اواسط فصل تابستان ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم برای بار دوم این کتاب را مورد مطالعه …
بیشتر بخوانید »تکدی گری ممنوع!
امروز صبح که بیرون رفته بودم. در پیاده رو به سمت جلو قدم برمیداشتم. متکدی خانمی را دیدم که چار سیاه بر سر داشت و صورتش را پوشانده بود. او در مرکز شهر در گوشهای از پیاده رو نشسته و دستش را دراز کرده تا شاید کسی کمکی به او …
بیشتر بخوانید »مخزنی که خالی شد!
وقتی صحبت از مخزن میشود، موضوعات زیادی بر ذهن آدمی نقش میبندد. نمیدانم شمایی که همینک با این واژه روبرو شدید برای یک لحظه چه تصور و اندیشهای بر ذهنتان نقش بست. هر چه که هست عاملی که مشتاق شدید نوشته امروزم را بخوانید. اول از همه به دنیای …
بیشتر بخوانید »همهشون یه چیزی میگن!
چند روز پیش از طریق کانال تلگرامی جهان فکر برای اطلاع رسانی خوانش کتاب عادتهای اتمی جیمز کلییر اقدام کردم. بعد از چند ساعت یکی از دوستان در یکی از گروههای نویسندگی البته در فضای دوستانه و محترمانه گفته بودند، همه این مباحث تکرای و ثابت شده است. این …
بیشتر بخوانید »برای اونا پول نمیخواد!
امروز در روز تاسوا نزدیکیهای ظهر برای کاری بیرون رفته بودم. در راه بسیار تشنهام شد. آب همراه نداشتم سریع سر راهم توقف کردم و بلافاصله وارد اولین مغازه خواربار فروشی آن احوالی شدم. در ابتدا قصدم خرید دو تا بطری آب معدنی بود. از صاحب مغازه دو بطری آب …
بیشتر بخوانید »عجله برای چیه؟!
چند روز پیش در کوه بودم و ابتدای مسیر کوهپیماییمان بود. همین طور که داشتم با بقیه به سمت قله حرکت میکردیم. سروصدایی از پشت حرکت افراد جلویی را متوقف کرد. صدای چند زن که با داد و فریاد کردن حال بد همراهشان را اعلام میکردند. من یک لحظه به …
بیشتر بخوانید »فارسی شکر است!
اولین صفحهی پیدیاف داستان فارسی شکر است را باز کردم و به خواندن مشغول شدم. در صفحات اولیه یک بیوگرافی از آقای جمالزاده نظرم را به خود جلب کرد. از صد سال و اندی عمر فقط سیزده سال آن را در ایران بوده. خواندن را ادامه دادم به گیر …
بیشتر بخوانید »اگر میتوانی دستی بگیر!
این روزها به خاطر شیوع کرونا همه اطلاع رسانیها به منظور جلوگیری از شیوع کوید نوزدهم پیش از قبل شدت گرفته است. خواستم بگویم ویروس کوید نوزدهم نمیدانستم بگویم ویروس یا باکتری چون هر روز شایعات ضد و نقیض رسیده در مورد عامل این بیماری از گوشه و کنار کم …
بیشتر بخوانید »