الان با این که خسته ام بایستی بنویسم. مینویسم چون اگر ننویسم نبایستی در آینده نزدیک انتظار بهتر بهتر شدن از خودم را داشته باشم. چند روز پیش در یکی از گروه هایی نویسندگی که عضو هم هستم، یک پیامی را از یک فردی دیدم که نوشته بود، چند سالی است از نوشتن دور افتادم و الان وقتی میخواهم بنویسم نمیتوانم و حتی وقتی پنج دقیقه هم میخواهم خودم را مشغول نوشتن کنم نمیتوانم و بعدش برگه و قلم را رها میکنم. انگار دستم خشک میشود. از بقیه راهنمایی خواسته بود.
میخواستم در جوابش به چیزهایی اشاره کنم و پاسخی برای پیامش بدهم، منتها این کار را نکردم. به فکرم رسید امروز این پستم را به این موضوع اختصاص دهم. چرا که بیارتباط با شرایط فعلیم نیست. من میتوانم شرایط الانم را بهانه کنم و بگویم خسته ام پس بماند روز بعد و الی آخر و…
راستش میخواستم در این مورد چند نکته را بیان کنم. با این کار برای خودم هم یادآوری و تلنگری هم میشود. شاید بشود گفت دارم از تکنیک نوشتن درمانی برای اهمال کاری خود استفاده میکنم. من که بخشی از کارم تولید محتوای متنی برای سایت است. گاهی اوقات پیش آمده که اصلا از موضوع سفارسات خوشم نمیآید، خوشت نیامد یک طرف قضیه است و اصلاً نمیتوانم با آن موضوع ارتباط بگیرم. یا خستهام ذهنم کار نمیکند.
گاهی میگویم واقعاً من وسط این موضوع چه میکنم، نمیدانم چه میشود بی برو برگردد اگر فرصت داشته باشم حتما این نوع از سفارشات را قبول میکنم که بنویسم، شاید کمی هم استرس و نگران هم داشته باشم، منتها بسیاری اوقات این تجربه را با تمام وجود حس کردم که در چنین موضوعاتی بوده که بیشتر رغبت برای نوشتن داشتم، بیشتر خواستم به ذهنم فشار بیاورم و عضلات نوشتنم را تقویت کنم، بیشتر در نت گشتم تا نکته جدیدی از دل مطالب سایت های مختلف بیرون بکشم مثلا مقاله ۵۰۰ کلمه، ۱۰۰۰کلمه حتی ۹۰۰۰ کلمه بنویسم. بحثم این نیست که وقتی در مورد موضوعی اطلاع نداری سفارش بگیر نه! بحثم چیزی دیگریست.
شاید تعجب کنید، ولی وقتی بسیاری مجریان تلویزیون میگویند هر بار که پشت دوربین میروند با این حال باز هم کمی استرس در وجودشان جولان میدهد. واقعاً درکشان میکنم. میخواهم بگویم اگر نوشتن راحت بود که همه مینوشتن. فرقی ندارد نویسنده باشی یا هر کاری را که الان در هر حال انجامش هستی قرار باشد همیشه و هر لحظه در لحظات خوشی از آن کار بهره بگیری پس با فرد عادی چه فرقی داری، تو وقتی میتوانی خود را از صف افراد عادی جدا کنی که به نوشتن ادامه دهی حتی اگر تحقیر شوی، حتی اگر کسی نوشته هایت را نخواند، دیگر بدتر از ونسان ونگوک که نیستی. او با این که هیچ کسی در زمان حیاتش علاقهای به سبک نقاشی هایش نداشت ولی، در خلوت خود حتی با عمر کوتاهی کرد ۲۵۰۰ نقاشی از خود به یادگار گذاشت و همان نقاشی ها بعد از مرگش ندای درونی اش را به گوش جهان رساند. نقاشی هایی که بسیاری میگفتند گل مالیدن روی بوم نقاشیست، ولی حالا چی؟!
نمیخواهم بگویم من در نوشتن برتر از همه هستم، نه منتها دوست دارم به مرور در جمع برترین ها قرار بگیرم و هر روز برای یکی از اهدافم در زندگی یعنی نویسندگی تلاش میکنم حتی بارها بارها شکت بخورم باز هم ادامه میدهم، چون میدانم شکست پلی برای پیروزیست. چون میدانم این فقط یک علاقه زود گذر و آنی نیست بلکه تعهدی بین نوشتن و من است. پس، همه کار میکنم تا به آن برسم. همه موانع موجود را کنار میزنم اگر حتی بزرگترین مانع پیش رویم باشد. پس برای من هم نوشتن سخت است باور کن!