در سایت و صفحهی جهان فکر از همان اول هدفم این بود که هر چه دنیای فکریم میگذرد با مخاطبانم به اشتراک بگذارم. این دنیای فکری در این حدود دو سال محوریتش نوشتن و خواندن بوده و هست و چیزی جز این نیست. دوست داشتم گهگداری وقتی از موضوع و مطلبی مینویسم یا میخوانم و بخصوص اینکه فکرم به آن مشغولش است را با تصویر و نوشته منتشر کنم. هشت آبان یعنی دقیقاً دو روز پیش سالگرد پدرم بود. چند سالی است که دیگر کنارمان نیست.
نمیخواستم اینجا از پدرم بگویم، نه اینجا نه سایتم تا حالا چیزی در موردش نگفتم؛ ولی بیشتر که فکر میکنم متوجه میشوم اگر الان چیزی میخوانم و قلم به دست میگیرم و مینویسم و در لحظه به لحظه افکارم ردپاش هست چطور میتوانم از او نگویم. من خواه و ناخواه به او مدیونم. پس بیانصافی است که از او چیزی نگویم. اگر من فرزانه کردلویی است و علاقهمند به خواندن و نوشتن یکی از دلایلش پدرم است. دوست دارم در همه حال از او یاد کنم چون به معنای واقعی مفهوم زندگی را به من آموخت.
اینکه تحت هیچ شرایطی نامید نشم. اینکه هر کتابی (کتاب خوب) دستم رسید بالاخره یک نکته خوب درونش است حتماً بخوانم. کسی که وقتی حافظ میخواندم بایستی درست میخواندم. کسی که در دوران نوجوانیام توصیه کرد حافظ، فردوسی و سعدی را بخوانم. کسی که اولین بار جدول ضرب ریاضی به من یاد داد. کسی که درست است در سن خیلی کم به جهت فرزند اول بودن نتوانست درسش را ادامه دهد، چون بایستی کار میکرد کمک خرج خانواده میشد. من فرزند اول نیستم و چنین شرایطی نداشتم؛ ولی خیلی از او آموختم. درست است که چهار و پنج کلاس بیشتر سواد نداشت؛ ولی درک و آگاهی زیادی از اطرافش داشت. کسی که برای درستنویسی و خوشنویسی الگویم بود. خلاصه هر کتابی نمیخواهد هر آهنگی گوش نمیداد. کسی که در همه حال مرا به آموختن تشویق میکرد.
به طور حتم یکی از دلایلی که به راحتی میتوانم نظرات و عقایدم را بگویم پدرم است. پدری که وقتی کتاب جدیدی میخواندم بایستی مینشست و لحظاتی به من حرفهای من گوش میداد. به قدری با اشتیاق گوش میداد که بیشتر ترغیب میشدم نکته جدیدی بخوانم. من هم لحظه شماری میکردم هر چه زودتر از مغازه به خانه بیاید و سر فرصت از خواندنیهایم برایش تعریف کنم.
نمیدانم بیشتر که دقت میکنم متوجه میشم اگر او نبود من هم نبودم… .
دوست دارم نویسندگی را تا جایی که میتوانم ادامه دهم تا در دنیای افکارم بیشتر از او یاد کنم و یاد بگیرم.