در موسسه قبلی که کار میکردم چند ماهی که از کارم گذشت. من فقط در بخش تولید محتوا فعالیت میکردم. تصمیم گرفتم سایر بخشهای موسسه از جمله تایپ و ترجمه را تجربه کنم.
گاهی پیش میآمد که مثلن یک هفته یا سه و چهار روز سفارشی نداشته باشم. فکر کنم بیشتر برای فرجه و استراحت بود. پس در این زمانها سعی میکردم خودم را مشغول کنم و خیلی از فضای محتوانویسی و نویسندگی دور نباشم. حال میتوانستم با کتاب خواندن، نوشتن متن تمرینی برای خودم، پذیرش سفارشاتی خارج از موسسه و … مشغول شوم.
در این میان در هفته پیشرو کاری برای نوشتن محتوا نداشتم.
بله این بار تصمیم گرفتم در بخش تایپ هم هر از گاهی اگر فرصت شد در این مرکز همکاری کنم. از آنجایی که تا حدودی با محیط کاری موسسه آشنا شده بودم. میدانستم هر بخش موسسه منتور و پیگیرکننده خاص خود را دارد، و بخش تایپ هم از این اصل مستثنی نبود.
پس به مسئول بخش تایپ پیام دادم تا مرا به بخش پذیرش سفارشات تایپ اضافه کند.
دیگر نیازی به فرم پر کردن و منتظر ماندن در صف انتظار نبود. چند روز بعد مسئول تایپ خبر دادند که به پنل کاربریم مراجعه کنم و هر متن و سفارشی را که میخواهم برای تایپ قبول کنم.
من هم در اولین فرصت به حساب کاربریم مراجعه کردم. این را هم بگویم. بخش تایپ این شرکت به مانند بخش تولید محتوا نبود. سفارشات را میدیدی و هر کدام را که میخواستی میتوانستی انتخاب و بر حسب مهلتی که میدادند مشغول کار میشدی. من هم که شنیده بودم همه نوع سفارشی است. بیشتر هم حجم کمی دارد. سه الی چهار یا حتی هفت، هشت صفحه و…. را هم میتوانستی انتخاب کنی، اما «شنیدن کی بود مانند دیدن».
در ابتدای آن روز به لیست سفارشاتی که پیش رویم وجود داشت نگاهی کردم. دو سه تا سفارش بیشتر نبود. دوتایی را که انتخاب کرده بودم را تا حدودی بررسی کردم. دو و سه صفحه دست خط بود که بایستی تایپ میکردم. بیشتر که بر روی برگه بزرگنمایی کردم خوانا نبود. بیخیال شدم. سفارش بعدی هم به همان صورت بود و حال و روز خوبی نداشت. پس بدون انتخاب سفارشی از حساب کاربریم خارج شدم. پیش خودم گفتم متن تایپ شده بهتر از دست خط است. پس بایستی سفارشات این چنینی را قبول کنم.
چند ساعتی به همین منوال گذشت.
مسئول بخش تایپ به من پیام دادند که انتخاب کردم یا نه؟
من در جواب گفتم نه. گفتم دست خط بود، و اگر پیدیاف تایپ شده بود بهتر بود. در کل مناسب نبود.
همین که این را گفتم. در مقابل مسئول بخش رسیدگی به سفارشات تایپ گفتند که یک سفارش پیدیاف و تایپ شده هست آن را انتخاب کن. الان میذارم.
من هم از همه جا بیخبر سریع رفتم پنل کاربری و قبول سفارش زدم. بدون اینکه به حجم فایلها نگاه کنم. به نظر خودم همین که پیدیاف و تایپ شده است کفایت میکند. فقط دیدم چهارتا فایل پیدیاف بود. تقرییا ده و یازده روز هم فرصت داشت. به مسئول بخش تایپ هم گفتم که پذیرفتم.
گذشت. بعد از چند ساعتی به چهار فایلی که در سیستمم ذخیره کرده بودم سری زدم تا مقداری تایپ کنم. پیش خودم گفتم هر روز اگر مقداری زمان بگذارم سریع میتوانم تمامشان کنم. من به خیالم هر فایل به عنوان مثال هفت و هشت صفحه است.
وقتی یک به یک فایلها را باز کردم. دو فایل ۵۰ صفحهای بود. یک فایل هفتادوپنج صفحه و یک فایل بیست و پنج صفحهای بود. همانجا بود که نامیدی با تمام وجود بر من سایه انداخت. شوکه شده بودم. استرس تمام وجودم را دربرگرفت. از یک طرف نمیخواستم از اولین سفارشی که در بخش تایپ به من داده شده بود انصراف دهم. از طرفی هم من نمیتوانستم این همه تایپ را در ده و دوازده رو تحویل بدهم.
چارهای نداشتم. شروع کردم. اول برنامهریزی کردم ببینیم هر روز چقدر تایپ کنم میتوانم آن سفارش را تحویل بدهم.
یک حدودی تعیین کردم و در فرصتهایی که داشتم تایپ را انجام میدادم. تا جایی که یادم مانده یک کتابی بودی که در مورد تاریخچه شکل گیری شهر تهران بود. به تاریخچه آن پرداخته بود. گاهی وسطها جدول هم داشتم بایستی آنها را هم به صورت تایپ شده در جدول وارد میکردم. خود جدول هم متن داشت.
خلاصه سه و چهار روزی به همین منوال گذشت. روزهای اول خوب بود، ولی هر چقدر میگذشت احساس میکردم نمیتوانم برسانم. پس به یکی از دوستانم که میتوانست در تایپ کمک کند درخواست کمک دادم. یکی از آنها گفت دستم درد میکند. این روزها دیگر مدتی است تایپ نمیکنم. البته این را هم بگویم به هر کسی که میگفتم اول به من میخندید. چرا دویست صفحه تایپ آن هم برای تجربه اول قبول کردم. واقعاً هم خندهدار بود.
به دوست دیگری درخواست دادم. خوشبختانه قبول کرد یکی از پنجاه صفحهها را تایپ کند. البته گفتم هزینهاش را هم میپردازم.
یک مقدار اوضاع بهتر شد. امیدوار شدم. هر روز خودم زمانی را به تایپ کتاب اختصاص میدادم. هر روز تایپ میکردم و دوستم هم کارش را انجام میداد، ولی باز احساس میکردم به زمان مقرر شده نمیرسم. در کشوقوس همین افکار بودم. دوستی که قبول کرده بود ۵۰ صفحه برایم تایپ کند. تماس گرفت گفت کاری برایش پیش آمده و واقعا نمیرساند. حدوداً ده و پانزده صفحهاش را انجام داده بود. بقیهاش را سپرده بود دوستش انجام دهد. او هم دو الی سه صفحهای انجام داده بود و گفته بود، سرما خوردم نمیتوانم ادامه دهم.
در کل از ۵۰ صفحهای که داده بودم بیستوپنج صفحه انجام شد. سهم خودم یک طرف که داشتم انجام میدادم. و بیستوپنج صفحهای که در دستم مانده بود. حتی به سرم زد مقداری از سفارش را بیرون بدهم تا برایم تایپ کنند. هزینهاش را هم بدهم.
نتوانستم این کار را انجام دهم. پس هر طوری که بود بایستی خودم این سفارش را به پایان میرساندم و تحویل میدادم. بایستی هر طور شده تمام میکردم. صبحها هر چقدر میتوانستم زود بیدار میشدم و شبها در این هفت و هشت روز دیر میخوابیدم. بقدری فشار کار بالا بود که به هیچ چیزی جزء تمام کردن آن تایپ فکر نمیکردم. بایستی تمام میشد. زمانهایی بود که از شدت درد مچ هر دو دستم، دیگر نمیتوانستم آنها را روی صفحه کیبورد لپتاپم بگذارم و تایپ کنم. تا حدی که تاول زد و از مچ بند استفاده کردم تا حدودی از درد دستهایم کم کرد.
بالاخره روز موعود فرا رسید و خلاصه چند ساعت به زمان تحویل کار مانده بود که تایپ تمام شد. البته این را هم بگویم یک بار وسط کار یکی از پیگیرکنندههای بخش تایپ از روند کار پرسوجو کرده بود و بخشی از کار را فرستاده بودم تا مطمئن شود کار در حال انجام است.
در آخر دو تا جدول ماند که به قدری ریز بود که تایپ نکردم و ماند و سفارش را در پنل کاربریم به کاربر ارسال کردم.
البته قبل از ارسال سفارش به مشتری، افرادی هستند که کار را چک میکنند تا مشکلی نداشته باشد. من در آن روز و ساعت وقتی تایپ را دادم. برایم به مانند آن بود که یک عمر گذشت. در آن هفت و هشت روز چیزی نفهمیدم. این هفت روز مثل برق و باد گذشت. البته خوب نگذشت.
بعد یک ساعت دیدم زنگ گوشیم به صدا درآمد.
جواب که دادم دیدم یک خانم پشت خط است و سلام و کرد گفت. شما سفارش به شماره فلانی را تایپ کردید؟
گفتم: بله
از لحن حرف زدنش متوجه شدم خیلی عصبانیست.
که یک دفعه گفت:
– این چه وضعش. این چه وضع تحویل کاره. مگه بچه بازی. نمیتونستید. چرا قبول کردید. چرا اون دوتا جدول تایپ نکردید.
من گفتم ریز و نامفهوم بود. گفت خودتون تنهایی تصمیم گرفتید. چرا چیزی نگفتید.
گفتم به مسئولش گفته بودم.
خلاصه بهم گفتن سفارش را تحویل بگیرید و کامل بدید.
من در بخش تولید محتوا با اصلاح چندباره و تحویل دوباره به مسئول بخش آگاه بودم. اما نتوانستم خودم را متقاعد کنم که دوباره به سراغ آن تایپ بروم و آن دو جدول را هم تایپ کنم و کار را تحویل بدهم.
من به شدت از طرز برخورد مدیر بخش تایپ ناراحت شدم. هنوز خستگی کار تایپ کتاب دویست صفحهای از تنم خارج نشده بود. انتظار این برخورد را نداشتم. گفتم نه من قبول نمیکنم. پولش را هم نمیخوام لطفن بدید به یکی دیگه.
به نظر خودم من کار را انجام داده بودم و واقعن هم همینطور بود. کوتاهی نکرده بودم. الان هم با گذشت دو سه سالی از آن اتفاق از کار خود پشیمان نیستم.
گفتن: باشه.
گفتم: من هم همین الان از بخش تایپ در میام.
همینطور هم شد من بعد از آن اتفاق دیگر سفارش تایپ نگرفتم از بخش تایپ درآمدم.
هر چند من به خانم مدیر بخش تایپ حق میدهم. بالاخره مشتری اعتماد کرده و به ما کار تحویل داده و من بر حسب عدم آگاهی و بیدقتی سفارشی که برای من نبود را قبول کردم. اشتباه در این مورد از سمت من بود، منتها میگویم گاهی بهتر است در روابط کاری کمی همدلانه با هم بخورد کنیم. ما که از زندگی افراد خبر نداریم. حال به هر دلیلی تایپ آن دو جدول انجام نشده، ولی میشد با ملایمت بیشتر اصلاح مجدد را انجام داد و به کار فیصله داد. هر چند من حتی اگر آن اتفاق نمیافتاد. به خودم حین کار گفته بودم که من بعد انجام این سفارش از بخش تایپ خارج خواهم شد.
خلاصه هزینه سفارش را در پایان ماه برایم واریز کردند. البته با کسری ده درصد از دستمزدم به خاطر جریمه که کار را کامل تحویل نداده بودم. من هم آن پول را که نودو پنج تومان بیشتر نبود(البته ۵۰ درصد هزینه سفارش سهم من بود و ۵۰ درصد را خود موسسه برمیداشت). از این نودوپنج تومان که به من رسیده بود پنجاه تومانش را به دوستم دادم که بیست و پنج صفحه تایپ کرده بود. و بقیهاش را به یک موسسه خیریه بخشیدم.
از این تجربه و سفارش تایپ درسهای زیادی کسب کردم:
اولین درس این بود که قبل قبول سفارش، آن را حتما کامل بررسی کنم و ندید هیچ سفارشی را قبول نکنم.
دومین درس این بود که به هیچ وجه سفارش تایپی را که قبول کردم به غیر از خودم نبایستی کسی آن را انجام دهد. پس به هیچ وجه کاری که خودت از شخصی گرفتی به کس دیگری تحویل نده تا برایت انجام دهد. مگر اینکه به قدری به تعهد کاریش اعتماد داری که میدانی هر اتفاقی برایش بیافتد سر حرفش هست و آن را کامل انجام داده و به شما تحویل میدهد.
سومین درس آن بود که هیچ وقت دیگر به سراغ پذیرش سفارش تایپ نروم. من خودم نوشتن و تایپ کردن را دوست دارم. این کار هر روز من هست، منتها میتوانم برای تقویت مهارت تایپ کردن خودم تمرینی از روی کتابهای خوب که نثر خوبی دارند رونویسی کنم و خیلی کارهای دیگر. من واقعاً به آن پول نیاز نداشتم.
چهارمین درس این بود که همیشه خود را در موقعیتهای چالش برانگیز قرار دهم. به این شکل میتوانم مهارت و تواناییهایم حتی خودشناسیم را توسعه دهم حتی اگر تجربیات خوبی از آن اتفاق برایم به یادگار نماند.
آخرین درسی که گرفتم و به نظرم مهمترین درسم در این تجربه زیسته در این مدت کاریام بود. این مسئله بود که به هر قمیتی در هر بخش و فضایی کار نکنم. عزت نفس من مهمترین چیزیست که نبایستی آسیب ببیند.
نکته پایانی اینکه من در مسیر کاری نویسندگی و تولید محتوا تجریبات خوب و البته ناخوشایندی را تجربه کردم. و از مرور همه آنها لذت میبرم چون این اتفاقات بخشی از من فرزانه کردلو هست که در آن لحظات بوده و زندگی کرده. پس چه خوب چه بد مال من است.
همین تجربیات باعث شدن من در مسیر رشد کاری خودم گامهای بلندتری بردارم و با دورخیز بیشتری به سمت جلو پیشروی کنم.
تجربه. جالبی بود.
براتون موفقیتهای روزافزون را خواستارم..
سلام
شهراد عزیز
ممنونم که وقت گذاشتین و نوشتهام خوندین.
و اینکه نظرتون رو ثبت کردین.
منم برای شما در همه عرصههای زندگیتون از جمله نوشتن آرزوی موفقیت پیشرفت دارم.
موفق باشین.