این داستان قدری متفاوت از داستان های دیگه ام هست. امروز بیست سه آذر سال هزار و سیصد و نود و نه. شاید آخرین داستان از صد داستانی که قرارش رو با تیم صد داستان و آقای شاهین کلانتری گذاشتم باشه، نمیدونم! تو این مدت صد و چهل و پنج روز خیلی چیزها از تک تک دوستان یاد گرفتم. اول این بگم که خداروشکر میکنم امسال تو مسیر زندگی م صد داستان قرار گرفت تا با نویسنده های خوش ذوق و فوق العادهای با هر سن و سالی آشنا بشم که دغدغه نوشتن داشتن و بهم هر روز ایده و انگیزه میدادند. از این بابت خوشحالم.
راستش اولین بار که آگهی صد داستان رو تو صفحه اینستاگرام مدرسه نویسندگی دیدم. دقیقا! یادم نیست فکر کنم دوره اول یا دوم بود. چون میخواستم شرکت کنم، منتها این شک و تردید مانع میشد.پیش خودم میگفتم صد داستان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من که تا حالا داستان ننوشتم.
و فکرهای این طوری….اگر نرسونم!؟ من که بلد نیستم! چون فکر میکردم داستان کسانی مینویسند که خیلی عشق کتاب داستان هستند و یک جورایی آدم هایی خاصی هستند، اما من خیلی کتاب داستان نمیخونم! خلاصه ثبت نام نکردم. گفتم من از پسش بر نمیام. به معنای واقعی ترسیدم. گفتم من نمیتونم. درسته که نوشتن بخشی از حرفه من هست. چون من روزانه برای سایت های مختلف مقاله در قالب تولید محتوا مینویسم. همین موضوع هم باعث شده بود صفحه مدرسه نویسندگی دنبال کنم و با موضوع صد داستان مواجه بشم.
بالاخره دل رو به دریا زدم. ماجرا این طوری شروع شد که دوره سوم آگهی ش تو صفحه اینستاگرام فکر کنم اواسط تیرماه ظاهر شد. نمیدونم منتها یک چیزی ته دلم میگفت این که بلد نیستی حق باتوئه، منتها چه خوب که بخش دیگهای از نوشتن یعنی داستان نویسی رو هم تجربه کنی. چیز زیادی از دست نمیدی. خلاصه ثبت نام کردم. حتی اولین موضوع صد داستان رو هم به همین موضوع اختصاص دادم.
الان که به پشت سرم نگاه میکنم. حس خوبی دارم که تو این دوره صد داستان شرکت کردم و این فرصت از دست ندادم. داستانهایی که نوشتم و حدودا! هفتاد تا از اون ها رو تو سایت صد داستان منتشر کردم بیشتر اونها، بخشی از زندگی، دغدغه هام و خاطرات خودم، اطرافیانم بود نه کامل عین همون اتفاقات حالا بخشی از داستان تغییر میدادم، منتها بیشتر ایده ها رو از دور و برم میگرفتم. حتی شده گاهی خودم مجبور میکردم خیال پردازی کنم و چیزی از اون بیرون بکشم. خلاصه احساس میکردم هر روزی که قرار تو مسیر صد داستان بمونم بایستی در پی یک ایده و طرح جدید باشم. روزهایی بود که هیچ ایده نداشتم و کلاف میشدم، یا گاهی این قدر کار داشتم که فرصت نمیکردم داستان بنویسم.
تازه متوجه شدم کسایی که الان به عنوان نویسنده داستان های مشهور حرفی برای گفتن دارند. اولین قدم با تکرار و تمرین و اضافه کردن عادت جدید توی برنامه روزانه شون بود که باعث شد یک روز یک داستان فوق العاده و مخاطب پسند خلق کنند. پس منم میتونم. فقط کافی هر روز تکرار کنم. قانون اول اینکه اولش داستان های بد بنویسم تا رفته رفته تو مسیر بهتر و بهتر بشم.
تازه فهمیدم این صد داستان رو نوشتم که خودم(یعنی ترکیبی از جسم و ذهنم) به نوشتن داستان عادت بدم. یعنی از دید دیگهای به دنیا نگاه کنم. دارن هاردی تو اثر مرکب، جیمز میلر تو کتاب عادت های اتمی و خیلی از افراد موفق میگن هیچ کس یک شبه موفق نشده، هیچ کس یک شبه پولدار و معروف و … نشده. پشت این موفقیت یک پروسه طولانی و مستمر بوده که جمع شده و او موفقیت به وجود آورده. پس شانسی نبوده! اگر کسی هم ادعا میکنه یک شبه موفق شده یک توهم!!! یا اپرا وینفر میگه ” به نظر من، شانس تلاقی آمادگی قبلی با فرصت است”.
درسته حالا صد داستانم نوشتم و آخر خط هستم. درسته تو صد روز صد داستانم رو تموم نکردم، منتها با همه اتفاقات تو این یکصد و چهل و پنج روز تونستم صد داستان خلق کنم. یا به عبارتی صد تا طرح خام برای نوشتن داستان هام خلق کنم. این خیلی فوق العادست. مهمترین نکته طرح صد داستان آقای شاهین کلانتری این بود که تو مسیر باشیم با همه اتفاقاتی که هر کدوم از ما تو این مدت تجربه کردیم چه خوب چه بد! از جاده منحرف نشیم و نگیم نه دیگه من ادامه نمیدم. بایستی بمونی و پای قول و قرارت باشی! مسئولیت حرفی رو که زدی بپذیر و پا پس نکشی! یعنی چی که من نمیتونم و میخوای رها کنی! به خودت احترام بذار! حتی اگر خوب ننوشتی! بازم بنویس! حتی اگر کسی به نوشته هات نظری نداد! بازم بنویس! چون اولش چنین قول و قراری نبود! تو با خودت قول و قرار گذاشتی که فقط بنویسی! حتی شده مزخرف! حتی اگر ببینن بگن تو اصلا خوب نمینویسی! اتفاقا! باعث میشه انتقاد پذیر باشی و حق به جانب نباشی! انگار مثلا! حالا چی خلق کردی! پس لطفا! فقط بنویس!
نکته آخر اینکه اینم یاد گرفتم که وقتی هدفی رو مشخص میکنی تا تموم نشده دست از تلاش نکش. حق نداری تا به خط پایان نرسیدی تسلیم بشی. تو این دوره شرکت کردی بگی که این دوره آخر مسیر نیست و من تازه اول راهم! نه آخر راه! من تا آخرین لحظات عمرم تا هر جایی که بتونم نوشتن و داستان نوشتن رو ادامه میدم، هیچ چیز نمیتونه تو رو از حرکت متوقف کنه حتی مریضی پس تو رو خدا ادامه بده تسلیم نشو! البته چرا یک چیزی میتونه تو رو متوقف کنه اونم اسمش مرگه. ولی حالا که زندهای حالا که این هدیه یعنی زندگی کردن به تو هر روز داده میشه یک بخشی! نه همهاش به نوشتن داستان بذارٍ مطمئن باش اتفاقات خوبی در راه!
پس به هر هدفی که تو زندگی برای خودت در نظر میگیری چه نوشتن صد داستان چه هر موضوعی فرق نمیکنه، صبر کن و تسلیم نشو تا انتها برو. ممکن یک روز خسته باشم که بودم، یک روزی حوصله نداشته باشم که نداشتم و و و و و و کلی بهونه ها و احساساتی که باعث میشه سنگی جلوی راهت باشن بگو نه!!!! نه محکم بگو شده دو سه خط بنویس! حرکت کن واینسا!!! چون بقیه دارن حرکت میکنن. دنیا منتظر تو نمیمونه! برای استراحت کردن متوقف شو! ولی برای عقب کشیدن. نه!!
آخر داستانم نیست، تازه شروع مسیر نوشتن داستان هام هست!
راستی بهتره در آخر از آقای شاهین کلانتری، خانم حدیث بگری عزیز سایر دوستان که این فرصت در اختیارم گذاشتن، تشکر ویژه بکنم. بعد از این عزیزان از آقای رآمتین شاهین نژاد که هر بار که فرصت میکردند میومدن و وقت میگذاشتن و نظرشون رو در مورد داستان هایی که منتشر میکردم میگفتن، واقعاً ممنونم از امیدواری هاشون. از خانم زینب بیشهای که چند باری اومدن و زیر داستان هام نظرشون رو گفتن. از همه همه همه تشکر میکنم. چه اون کسایی که داستان هام یک بار خوندن و نظر دادن مثل خانم فریده فرد، آقای مهدی کرامتی و چه اونهایی که خوندن نظر ندادن. خلاصه از همگی ممنونم. اینم بگم من انتظاری نداشتم بازخوردی بگیرم. چون فکر میکردم برای بازخورد گرفتن زوده. البته هربار که نظری زیر نوشتههام میدیم با هر دیدگاهی خوشحال میشدم. خلاصه از همه دوستان سه دوره که از تک تک شون نکته یاد گرفتم از آقای هوشنگ مرادی مجد که هر روز امیدوارتر از قبل میومدن و منتشر شدن داستان هاشون اطلاع میدادند و از دوستان میخواستند نظر بدن، یا از ناهید خانم که برام الگو بودن و هستن. خلاصه از همگی ممنونم ببخشید که نمیتونم تک تک اسم ببرم.
راستی داشت یادم میرفت این دوره صد داستان باعث شد تو گروهی تحت عنوان داستان نویسی گروهی باشم و با خانم الهام عبدی عزیر و هم گروهی های خوبم آشنا بشم(دیگه تک تک اسم نمیبرم چون ممکنه اسمی از قلم بیوفته) و در نوشتن بخشی از داستان کوتاهی که شکل میگیره نقش داشته باشم، که تجربه خیلی قشنگی بوده و هست. بازم از خدا ممنونم بابت این اتفاق برام رقم خورد.
نکته پایانی داستان آخرم اینکه، یک دلیل این که داستان هام رو تو سایت منتشر کردم این بود که وقتی اگر روزی داستان خوبی به چاپ رسوندم. به همه بگم که منم روزهای بد داشتم منم اولش با داستان های نه چندان خوب شروع کردم. من هم روزی مثل شما بودم و داستان های خوب و قابل قبول نمینوشتم. پس نامید نشید و ادامه بدین. حواسم باشه که اولش از کجا شروع کردم و چه گذشتهای داشتم و حالا کجای کارم هستم. نمیخوام گذشته ام از یاد ببرم. همگی موفق باشید