شاید برای شما هم پیش آمده باشد که کاری یا هدفی را برای خودتان معین کردید، ولی در ادامه نمیدانید چطور آن را پیش ببرید تا به چیزی که اول راه برای خودتان تعیین کردید دست یابید. پست گذاشتنم با این عنوان دلیل دارد. دلیلش این است که امروز با یکی دوستانم صحبت میکردم، او عنوان میکرد که نمیدانم برای باشگاه یا گروهی که اطلاع رسانی کردهام چکار کنم!؟ اینکه گروه و مجموعهای که میخواست تشکیل دهد چی بود و به چه منظور بود بماند، چون جریانش مفصل است. بگذریم از جملات و لحن صحبت هایش مشخص بود نگران و مضطرب است. حتی عنوان کرد که نبایستی عجله میکرد، بایستی کمی صبر میکرد بعد موضوع دیگری را در گروه اعلام آمادگی میکرد.
در حین صحبت با او حرف ها و داستان های بسیاری از افراد بزرگ که قبلا دیده و خوانده بودم در ذهنم شکل گرفت. از جمله، سخن باب پراکتور که میگوید: اگر میدانی چیکار کنی به هدفت برسی، پس هدفی که داری به اندازه کافی بزرگ نیست. یا چیزهایی از کتاب زندگی نامه بیل گیتس خوانده بودم و یادم هست. بیل گیتس اولین بار برای بازاریابی ایدهاش از تلفن خوابگاه دانشگاه به شرکتی زنگ میزند و در باره ایده و طرحش با مشتریش صحبت میکند. طرحی که اصلا وجود خارجی نداشت و در حد یک طرح پیشنهادی در ذهنش بود. او در کتابش تعریف میکرد که هیچ چیزی در دست نداشت و با فردی که پشت خط بود یک ماه بعد قرار ملاقات حضوری گذاشته بود تا نمونه کارش را برای فروش و بازاریابی آماده کند. این یک ماه فرصتی بود تا طرحش را عملی کند و در آن روز خاص ایده اش را به مشتری نشان دهد و همینطور هم شد.
یا شاید داستان میکل آنژ مجسمه ساز معروف و ساختن آن تندیس را شنیده باشید. مجسمهی معروف این روزها که در اصل از تراش خوردن یک تخته سنگ مرمربی رها شده در گوشهای از شهر فلورانس به وجود آمد. تخته سنگی که اصلا روزی فکر نمیکرد بعدها به چنان ارزش و مقامی برسد که در معروف ترین موزه شهر یعنی فلورانس در ایتالیا نگهداری شود.
مثال ها و نقل قول های متعددی را میتوانم برایتان بیاورم که خیلی از افراد موفق و با اراده در اول کار چیزی در چنته نداشتند، بلکه تداوم در کار و تلاش مستمرشان باعث شکل گیری اصل وجودشان شد و در نهایت با کار و برنام هایشان به من و شما دنیا معرفی شدند و دنیا را تکان دادند.
الان باز میگویی که نمیدانی چیکار کنی؟!