۶ اسفند ماه ۱۴۰۲ روزی بود که تصمیم به خرید کتاب «شدن» میشل اوباما گرفتم. البته از مدتها قبل برای این روز لحظه شماری میکردم، ولی هر بار به دلایلی از جمله اینکه آیا نیاز هست؟ آیا الان موقعهاش هست یا نه؟ این برنامهی خرید به تعویق میافتاد. اینکه آیا کتاب را بگیرم یا نه؟
و بالاخره یک بار دلم را به دریا زدم و در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ به یکی از کتابفروشیهای مرکز خرید شهر زنجان وارد شدم و کتابی که از قبل نشان کرده بودم را از قفسه کتاب برداشتم و با کتاب به سمت پیشخوان مغازه برای پرداخت هزینه پیشقدم شدم. میخواستم بیشتر از اینکه از او شنیده بودم از سرگذشت بانوی اول کشور آمریکا مطلع شوم.
در همان هفته اول که کتاب وارد زندگیام شد، در برنامهام بود که هر روز ساعتی را برای آن وقت بگذارم. از آنجایی که مطالب مهیج و شرح حال جالبی میشل در همان صفحات ابتدایی کتاب از خودش ثبت کرده بود و همین موضوع تشویق میکرد دنبالهی صفحات بعدی کتاب را با خواندن پیگیر باشم و وقفهای نباشد تا اینکه یک هفتهای به اواسط کتاب ۴۳۲ صفحهای رسیدم.
در ابتدای آن کتاب به ترجمه ساقی اکبری، نویسنده ۵۸ ساله میشل رابینسون از دوران کودکی و نوجوانی خود صحبت کرده است. از این که در نزد عمهاش برای آموزش پیانو علاقهمند شد و حتا در همان دوران و سن کم بود که برنامهای هم در کلیسا برگزار کرده است. او از زنهایی مانند مادر، عمهاش و … که از همان کودکی در زندگیاش بسیار بر او تأثیر گذاشتند و به عبارتی باعث شدند، او میشل اوبامایی باشد که آمریکا و کل دنیا زن رنگین پوست را به مدت ۸ سال بانوی اول کشور آمریکا بشناسد و حتی بعد از آن هم تا بدین لحظه تحسین همه را برانگیزد.
او یک برادر بزرگتر از خودش دارد و پدری که در اداره آب مشغول به کار بود به تدریج ناتوان میشود، چرا که به دچار بیماری MS بود، ولی هیچ وقت به روی خود نمیآورد که بیمار است و این باعث حیرت خانواده و از جمله میشل میشد. و میشل برای مدتها تا مرگ پدرش در سن ۲۷ سالگی تحت تأثیر این موضوع قرار گرفته بود.
او از همان دوران کودکی تا زمانی که بانوی اول کشور ایالات متحده آمریکا شود، خودش و سایرین با مشکلات تبعیض نژادی بسیاری در کشورش روبرو بود. و کارهای زیادی هم برای بهبود این مسئله به همراه همسرش اوباما در آمریکا انجام داد.
در کتاب، نویسنده این موضوع را یادآور میشود که به واسطهی برادرش علاقهمند میشود وارد تحصیلات دانشگاهی شود. ناگفته نماند که او دانش آموخته رشته حقوق در مقطع دکتری از دانشگاه هاروارد هست. یازدهمین بانوی رئیس جمهور که تحصیلات آکادمیک دارد. او در جای جای کتابش به این نکته اشاره میکند:
«رنگ پوست ما باعث آسیب پذیری ما میشود».
حتا در بخشی از کتاب به این موضوع اشاره دارد که مادر یکی از دوستان و هماتاقیهای سفیدپوست دانشگاهاش از اینکه او هماتاقی دختر هست شاکی و ناراضی بوده و واکنش خوبی به این اتفاق نشان نداده است و میشل خاطره خوبی از این ماجرا ندارد.
او بعد از اینکه در اوایل و اواسط کتاب از دوران کودکی و نوجوانی تا جوانیاش اتفاقات متعددی که به تنهایی یا به همراه خانوده از سرگذرانده با کلامی ساده برای خواننده کتاب بازگو میکند.
در ادامه از روزهای آشناییاش با باراک اوباما میگوید که بعدها رئیس جمهور شد. و اینکه چه افکار، احساساتی داشت وقتی بانوی اول کشور آمریکا بود. اینکه وقتی در این هشت سال به جاهای مختلف دنیا سفر کرد و افراد نامی و مشهور از جمله ملکه انگلستان، نلسون ماندلا و … ملاقات کرد چه دنیای فکری در سر داشت و بعدها چه افکاری را با این اتفاقات در ذهنش به یادگار گذاشت.
و از سوی دیگر، او در میانه کتاب از حس و حال و نگرانیهایش به عنوان مادر دو دختر مالیا و ساشا در ۸ سال از دوران حساس ریاست جمهوری همسرش در آمریکا سخن میگوید.
از طرفی، او در کتابش قبل اینکه اصلن همسر بارک اوباما شود و یا بانوی اول کشور آمریکا مسئول شغلهای اجرایی در کشور در زمینه حقوق بود و حتا این موضوع باعث شد با همسرش باراک اوباما آشنا شود، منتها بعد از مدتی متوجه شد علاقهای به این کار ندارد و میخواهد بیشتر در میان مردم باشد و فعالیتهای اجتماعی را به همراه آنها تجربه کند و مشکلاتشان را رفع کند. به همین خاطر به کارهای اجرایی روی آورد که بیشتر در ارتباط با مردم و مشکلاتشان بود.
میشل اوباما در اوایل، اواسط و حتا در پایان کتاب در کنار وقایع تلخ و شیرنی که در زندگیاش تا بدین لحظه اتفاق افتاده مواردی را در نوشتههایش بیان میکند، البته اتفاقات ناگواری هم که نقطه عطف زندگیاش بوده از جمله مرگ پدرش و دوستی که به بیماری سرطان دچار بود و نیز شوکی برای او لب برای دقایقی از کتاب به سخن میگشاید.
با این وجود، امیدواری و خوشبینیهای آدمهای دوروبرش باعث شد زندگی را با همهی پرپیچ و خمها و موانعاش یکی پس از دیگری رد کند و به آینده امیدوار باشد.
در نهایت میشل اوباما در بخشهای آخر کتاب از اهدافی که در کاخ سفید داشت مانند، بحث تغذیه سالم، سلامتی کودکان و نوجوان کشورش، ادامه تحصیل دختران مستعد در جای جای کشور و دنیا و… سخن میگوید. و باقی برنامهها و ایدههایی که در ذهن داشت و تا جایی که میتوانست به کمک باراک اوباما جامعه عمل پوشاند و همچنان هم بر این کار متعهد است، صحبت میکند.
بیش از این در مورد کتاب نمیگویم و پیشنهاد میکنم، اگر میخواهید سرگذشت بانویی را بشنوید که از محله و خانواده متوسط و البته پایین جامعه آمریکا کم کم رشد پیدا کرد و با توجه به اتفاقاتی که در پیش رو داشت جان سالم بدر برد تا بتواند در آیندهای نه چندان دور الگوی مناسبی برای زنان و دختران این روزهای جامعه آمریکا به خصوص جامعه سیاه پوست، رنگین پوست و مهاجر ایالات متحده آمریکا و حتّا دنیا باشد.
کسی که میخواست خودش باشد و سعی میکرد با افراد بیشتری ارتباط برقرار کند. در مقابل هر دری که برایش باز شد، عاملی بود تا او هم دری برای دیگری باز کند. او همچنین میخواست آدمهای بیشتری را ببیند و صدایشان را بشنود و درکشان کند تا بیشتر داستان زندگی و خود وجودیاش شنیده شود.