جولیا کامرون در کتاب «حق نوشتن» به ترجمه سیمین موحد از نوشتن و هر روز نوشتن میگوید. در میان صحبتهایش از برخی از آدمها مثال میزند که رابطهی زیاد خوبی با نوشتن نداشتند. منتها وقتی به توصیههای جولیا کامرون اجرا میکنند، بعد هر نوشتنی از حس و حال خوب خود راضی سخن میگویند.
من این بار در معرفی کتاب و البته معرفی کتاب جولیا کامرون میخواهم چند مورد از نقلقولها و جملات کوتاه و بلندش که در مورد نوشتن بیان کرده، اینجا برای شما مخاطبین سایت جهان فکر فرزانه کردلو بیاورم.
در تجربه من زندگی نویسندگی یک زندگی ساده، خودتوانمند شده و خود توانمند ساز است.
ما یاد گرفتهایم به خودمان شک کنیم و به جای بیان خود، خودمان را زیر ذرهبین بگذاریم. در نتیجه بیشتر ما سعی میکنیم با احتیاط بسیار بنویسیم. ما سعی میکنیم این کار را درست انجام بدهیم. سعی میکنیم باهوش به نظر بیاییم. سعی میکنیم؛ تمام.
اما وقتی این قدر تلاش نکنیم نوشتن بهتر جلو میرود؛ یعنی وقتی به خودمان اجازه بدهیم که با صفحه راحت باشیم، بهتر مینویسیم. باری من نوشتن مثل بیژامه خوب است؛ یعنی راحت است. در فرهنگ ما، نوشتن بیشتر شبیه اونیفورم نظامی نشان داده شده میشود. ما میخواهیم جملاتی در صفوف منظم و مرتب رژه بروند، درست مثل دانشآموزان مؤدب مدارس شبانهروزی.
نوشتن امید و انتظار آینده است.
من وقتی خوب مینویسم از نوشتن خوشم میآید، امّا وقتی مینویسم از نوشتن هم خوشم میآید؛ تمام.
اگر ما یاد بگیریم به خاطر عشق به نوشتن بنویسیم. همیشه وقت کافی هست. وقتی ما عاشق نوشتن باشیم، میتوانیم برایش وقت پیدا کنیم.
پس، حقّهی پیدا کردن وقت برای نوشتن این است که از سر عشق بنویسید نه اینکه یک چشمتان به محصول نهایی باشد. سعی نکنید چیز کاملی بنویسید؛ فقط بنویسید. سعی نکنید تمام طومار پرطول و تفصیل را بنویسید؛ فقط اولش شروع کنید. بله فکر کردن به اینکه چطور وقت نوشتن یک رمان کامل را پیدا کنیم ترسناک است، اما فکر کردن به این که چطور وقت نوشتن یک پاراگراف یا حتی یک جمله را پیدا کنیم چندان ترسناک نیست. پاراگرافهای ساخته شده از جملات هستند که رمان را تشکیل میدهند.
یاد گرفتم حین نوشتن، قضاوت را کنار بگذارم و اصلاح نوشته را به بعد موکول کنم. اول سعی میکنم چرکنویس بنویسم. دوره ایده راه میروم و یادداشتبرداری میکنم.
نوشتهای که بیش از حد برنامهریزی شده، بیش از حد آزموده شده باشد خشک و بیمزه است. آن وقت پیشنویس بعدی بایستی آبدار باشد.
برای اینکه نویسنده خوبی باشم، بایستی حاضر باشم نویسنده بدی باشم. بایستی حاضر باشم اجازه دهم که افکار و تصاویرم همانقدر متناقض باشند که آتشبازی شبانگاهی بیرون پنجرهام.
نوشتن از تصویر شروع میشود؛ چیزی که میخواهم آن را روشنتر ببینم. بعد نوشتن مثل عمل تنظیم کردن عدسی دوربین در چشمی است و دیدن اینکه چه چیزی ظاهر میشود. این تعریف «فیلم درون ذهنم» است.
وقتی ما از نوشتن یک کوه بزرگ میسازیم، انجام دادنش مشکل میشود. وقتی میبینیم کار نوشتنمان به صورت کوه بزرگ درآمده، باید یاد بگیریم که معامله کنیم. من با تطمیع معامله میکنم. یعنی به خود میگویم: « اگر ۲۰ دقیقه بنویسی میتوانی آن مستند مربوط به هنری میلر را ببینی.»