فیلم ۱۲۷ ساعت را شروع به تماشا کردم و البته تا حدودی میدانستم فیلم در مورد چیست و ماجرا از چه قرار است؛ منتها از جزئیات ماجرا خبر نداشتم. ناگفته نماند که از پایان فیلم هم بیاطلاع بودم. به همین خاطر در حین دیدن فیلم هیجان زیادی داشتم. همین طور که داشتم ابتدای فیلم را تماشا میکردم. تصویر پسر جوان کوهنوردی را نشان میداد که داشت آماده سفر به دنیای کوه و صخره میشد. بعد ماجرا شروع شد و سوار ماشین پاترول خود شد و به سمت کوه رفت.
در مکانی مشخص ماشین خود را پارک کرد و بعد از استراحتی شب را آنجا ماند. روز بعد سرگرمی خود را در این مکان با دوچرخه سواری شروع کرد. البته در همین دوچرخهسواری که از این طرف به آن طرف میرفت و رکاپ میزد حتی یکی دوباری هم بر زمین خورد؛ اما این مسئله باعث نشد توقف کند و دوباره برخواست و به راه خود ادامه داد.
بعد از مدتی وقتی از دوچرخه سواری در آن مکان سوت و کور و بدون هیچ آدمی سیراب شد. دوچرخهاش را به یک درخت در آن حوالی قفل زد. در آن لحظات به چرخ زدن در آن اطراف اکتفا کرد. دوربینی داشت که وقایع را ثبت میکرد و خاطرات تصویری را به یادگار میگذشت. بعد از مدتی دو دختر جوان و کوهنورد را دید که در میان آن کوه سوت و کور راه خود را گم کرده بودند. از دور صدایشان کرد و به آنها گفت که مسیر خود را اشتباه میروند و اگر با او همراهی کنند میتوانند مسیر جدید و درست را پیدا کنند.
گذشت و این جوان به این دو دختر مسیری میانبر و کوتاهی را پیشنهاد داد که از میان دو صخره تنگ و باریک میگذشت. خلاصه بعد از مدتی از این دو دختر جوان جدا شد و به مسیر خود ادامه داد همین که داشت از این صخره به آن صخره میپرید. حادثهای که نباید اتفاق میافتاد رخ داد. او در اثر اشتباهش بین دو صخره افتاد و با خود سنگ بزرگی را به پایین برد. همین که کم مانده بود به کف زمین برخورد کند سنگی که او را همراهی میکرد ول کن ماجرا نبود. بین دست آرون و صخره گیر کرد. بله درست متوجه شدید دست راستش لای سنگ و صخره ماند.
شرایط طاقت فرسایی بود. استرس و ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. آیا امکان خلاصی داشت. در همان ابتدا تا جایی که توان و قدرت داشت میخواست سنگ را جابجا کند بلکه شاید سنگ تکانی بخورد و دستش را از این مخمصه رها کند.
فایده نداشت. خسته شد به داد و فریاد و کمک خواستن متوسل شد؛ ولی باز هم فایده نداشت کسی آن حوالی نبود حتی اگر هم بود نمیتوانست در آن جای پرت و عمیق او را پیدا کند یا حتی صدایش را بشنود. پس به سراغ کولهای که به همراه خود آورده بود رفت. وسایلی که در درون آن داشت را با یک دست یک به یک بیرون آورد تا شاید وسیلهای باشد که او را از آن شرایط نجات دهد. فقط یک چاقویی که کُند بود وجود داشت. میتوان گفت تا حدودی امیدوارش کرد. به سراغ خراشیدن سنگ مشغول شد تا شاید کاری از پیش ببرد و دستش را نجات دهد. باز هم فاید نداشت. نه غذای کافی و نه حتی آب کافی داشت. قمقمه آبش هم مدام گاهی از دستش رها میشد. و به مرور آن مقداری آبی را هم که داشت از دست داد.
یک روز، دو روز، سه روز را به این شکل گذراند. دیگر تاب و تحمل این شرایط را نداشت.
بیش از این به جزئیات فیلم نمیپردازم و پیشنهاد میکنم این فیلم سینمایی جذاب و نفسگیر را خودتان دانلود و در فرصت مناسب ببینید که ارزش چند بار دیدن را هم دارد؛ چرا که برگرفته از یک اتفاق واقعی است.
تا همین قدر بدانید که سرانجام وقتی آرون رالستون به پنجمین روز رسید. چارهای جزء بریدن دست خود نداشت تا خود را نجات دهد. لحظه دردناک و سختی بود. بایستی بین دست خود و زنده ماندش یکی را انتخاب میکرد. و همین کار را کرد و دستش را برید و اینکه در ادامه چه اتفاقی افتاد خودتان با دیدن آن فیلم بعد از ۱۲۷ ساعت میتوانید متوجه شوید.
شاید سوالی که الان در ذهنتان ایجاد شده این باشد که آیا او زنده ماند؟ جواب بله است. نه تنها زنده مانده حتی با وجود داشتن یک دست از ورزش کردن کناره گیری نکرده، بلکه این روزها مصممتر از قبل همچنان دارد به این ورزش ادامه میدهد.
ناگفته نماند که او در آن ۵ روز به عبارتی ۱۲۷ ساعت مقاومت در برابر ترس، ناامیدی، گرسنگی و تشنگی تجربه کرد. در آن لحظات بسیاری اوقات هم خاطراتی که با دوستان، خانواده و عشقش در گذشته داشت را مدام در ذهنش تصویر سازی میکرد.
به طور حتم اگر آرون دستش را نمیبرید از گرسنگی و تشنگی میمُرد، ولی تنها راه ممکن و به نوعی راه نجاتش را انتخاب کرد.آنهم راهی جزء بریدن دستش نبود.