روز جمعه ۲۸ آبان ۱۴۰۰ طبق قرار قبلی سر ساعت ۷ صبح با گروه کوهنوردی کیهان در یک مکانی از شهر قرار گذاشته بودیم تا با مینیبوس به یکی از مرتفعترین قلل شهر زنجان با ۲۸۰۰ متر ارتفاع صعود کنیم.
همه سر ساعت در مینیبوس جمع شدیم و چند نفری را هم در مسیر سوار کردیم.
هوای شهر آن روز صبح در آن ساعت سرد و مه آلود بود. با مینی بوس از شهر خارج شدیم و به سمت روستای سهرین حرکت کردیم. در روستای سهرین آقایی که از اهالی روستا بود و کامل با منطقه آشنا بود، او را هم به صلاح دید سرپرستهای گروه با خود همراه کردیم. در کل با راهنما ۱۳ نفر بودیم که ۶ نفر خانم و ۶ نفر کوهنورد آقا در مینیبوس حضور داشتند. هوا کم کم داشت روشن میشد و تاریکی شب جایش را به روشنایی و طلوع صبح میداد. هوای دلچسبی از بیرون پنجره مینیبوس منتظر ما بود.
وقتی به روستا رسیدیم. کمی جلوتر از روستا همگی از مینی بوس پیاده شدیم تا باقی مسیر را کوهپیمایی کنیم. چیزی که در هنگام پیاده شدن از مینیبوس آن لحظه از هوا متوجه شدیم آن بود که از سرمای هوا کمی کاسته شده بود و کم کم آن هوای سرد داشت جای خود را به نور گرمابخش خورشید میداد.
خلاصه سر قدم گروه مشخص شد و یکی از سرپرستها هم به عنوان عقبدار آخر گروه قرار گرفت. به همراه سرپرست و راهنما پشت سر هم بخشی از مسیر پاکوب را رفتیم. به این شکل آرام آرام پشت سر هم داشتیم حرکت میکردیم.
بعد از تقربیا نیم ساعت یعنی حدودهای ۰۸:۱۰ صبح در یک جای صافی از طبیعت بکر که آبشخور حیوانات هم بود اتراق کردیم. از سرمای شب قبل آبشخور یخ زده بود و کم کم با تابش آفتاب یخها داشت آب میشد.
حدوداً یک ربع الی بیست دقیقه صبحانه مختصری را که هر کدام با خود به همراه داشتیم خوردیم و ساعت نزدیک ۸:۳۰ دوباره مسیر حرکت را در پیش گرفتیم. راهنما از آن جاییکه اهل آن روستا و منطقه بود تمام قلههای اطراف را میشناخت و تک به تک به باقی کوهنوردها معرفی و یادآوری میکرد.
به عنوان مثال، کوه دینگه داغ، آغ داغ، قوش قیسی و … را هر کدام را پشت سرهم در مسیر اسم میبرد و به ما نشان میداد. (داغ به زبان آذری کوه میشود)
گاهی در مسیر کند و گاهی تند پیش میرفتیم، منتها همه طوری حرکت میکردیم که از هم فاصله نداشته باشیم و پشت سر هم در حرکت باشیم. هر چند گاهی اوقات از هم فاصله میگرفتیم و دو مرتبه پشت سر هم حرکت میکردیم. به قولی حواسمان به پشت سرمان بود. در مسیر به قدری هوا خوب بود همگیمان لباسهای گرم کوهنوردی خود را درآوردیم یا در کوله گذاشتیم یا در کنار بند کوله خود آویز کردیم تا اگر نیاز باشد دوباره سریع بپوشیم. بالاخره ساعت ۱۱و نیم به قله خیرالمسجدین رسیدیم.
قله خیرالمسجدین را رد کردیم. کمی جلوتر از قله خیرالمسجدین مکانی بود عبادتگاه اهالی منطق حساب میآمد. و برایشان مقدس بود و حتی اگر نذری کرده و ادا شده بود به آنجا گوسفند برده و قربانی میکردند. روسری و پارچههایی که به سنگچینههای درون آن بنا گره خورده بود نمایانگر موضوع بود. کلاً کسانی هم که آنجا میرسیدن به جهت فضای آن منطقه حس و حال خاصی بهشان دست میداد. در اولین نگاه ما هم وقتی به آنجا رسیدیم سنگهای رسوبی جلوی پای خود میدیدیم که فرسایش یافته بود. همین سنگها و شکل و ظاهرشان ناخودآگاه نظر هر بینندهای را به خود جلب میکرد. سنگها به قطعات منظمی تقسیم شده بودند و آنجا را به طور طبیعی سنگفرش کرده و شکل خاصی به آن مکان داده بودند. هر بار که از رویشان گذر میکردی صدای جالبی در فضا ساکت آنجا میپیچید.
وقتی به آنجا رسیدیم ساعت ۱۲ ظهر بود. گواه این موضوع میتواند صدای اذانی باشد که از مسجد روستاهای آن حوالی تا آنجا میرسید. از طرفی، در آن محل به جهت وجود تعدادی زیادی از آن قطعات سنگی که طبیعت خودش برش داده بود و روستاییان و اهالی سنگچینی درست کرده بودند.
به طور حتم برای کسانی که آنجام میروند و استراحت میکنند میتواند مکان دنج و امنی باشد. کلاً فضای خوبی بود. حس اینکه با تمام سختی راه و البته زبیاییهایی هم که در مسیر بود به هدف یا همان قله و این مکان رسیدی.
بعد از کمی استراحت و خوردن تغذیه مختصر دوباره از آن نیایشگاه و در نهایت قله خیرالمسجدین پایین آمدیم. هنگام خارج شدن از آن سنگچین و به اصطلاح معبد متوجه شدم روبروی آن مکان قله سبلان قرار دارد و کامل جلوی چشمانمان بود. حس فوقالعادهای بود. اینکه در آن ارتفاع میتوانی پدیدههایی را ببینی که قبلاً ندیده بودی.

و در نهایت مسیر برگشت را طوری تنظیم کردیم از سمت دره حرکت کنیم تا در راه در جایی برای خوردن ناهاری مختصر استراحت کنیم.
در مسیر از چشمههایی عبور کردیم که واقعا آبش گوارا و شیرین بود. در آن لحظه بوتهها و پوشش طبیعی آن منطقه بود که ما را احاطه کرده بودیم و چارهای جز گذر از آن نداشتیم. گذشته از وجود چشمههای طبیعی، طبیعت بکر، از هر طرف که سر بلند میکردی کوه بود و برایمان قد علم کرده بودند.
و در نهایت ساعت ۱۴:۳۰ بعد از ظهر برای استراحت در یک فضای باز اتراق کردیم و غذای مختصری که با خود آورده بودیم خوردیم. دوباره بعد از حدوداً نیم ساعت استراحت به حرکتمان ادامه دادیم. وقتی مسیر دره را به اتمام رساندیم به ورودی روستای سهرین رسیدیم. و آنجا چند دقیقه منتظر ماندیم تا مینیبوس بیاید. در نهایت تقریباً۱۰ الی ۱۱ ساعت کوهپمایی به خوبی آن برنامه را در ساعت ۱۷:۳۰ به پایان رساندیم.