دیدم اینروزها بازار کتاب و نمایشگاه کتاب داغ داغ است. ازطرفی، دیروز ۲۹ اردیبشهت ۱۴۰۳ اختتامیه سیوپنجمین نمایشگاه کتاب تهران هم بود، احساس کردم، روایت کردن این خاطره خالی از لطف نخواهد بود.
وقتی چند سال پیش ترم ۵ دانشجوی دانشگاه زنجان در رشته مهندسی کشاورزی در گرایش علوم خاک بودم، در همین روزهای اردیبهشت ماه که مصادف با روز معلم هم بود. فکر کنم در این روزها بود که نمایشگاه بینالمللی تهران هم از ۱۲ تا ۲۲ اردیبهشت در حال برگزاری بود و بهقولی از صبح تا شب برای علاقهمندان دایر بود.
من و یکی از برادرهایم روز جمعه هر دو وقت آزاد بیشتری داشتیم. تصمیم گرفتیم به نمایشگاه کتاب تهران برویم. البته پیشنهاد من بود. در کل رفتن به کتابفروشی و از جمله نمایشگاه کتاب به عناوین مختلف و… را دوست دارم. بماند که بودن در کنار کلی کتاب بسیار برایم لذتبخش هست.
منتها آن سالها برنامههایی مثل کتاب الکترونیکی و خرید اینترنتی کتاب مثل الان نبود. ما شهرستانیها به مانند تهرانیها کتابی که بهروز بود یا میخواستیم در سریعترین زمان ممکن در کتابفروشیهای سطح شهرمان پیدا کنیم به این راحتیها گیر نمیآوردیم.
بنابراین، من هم در شهر زنجان از این اصل مستثنی نبودم. البته الان هم برخی کتابها در کتابفروشیهای زنجان موجود نیست و بایستی در اینترنت به دنبالش بگردی و خرید کنی، منتها اینترنت اوضاع را تا حدود زیادی تغییر داده و فرصتها برابر شده است.
خلاصه در همین اواسط اردیبهشت ماه بود که به اتفاق برادرم با اتوبوس عازم پایتخت شدیم.
ناگفته نماند که آن روزها استقبال از نمایشگاه در اوج خود بود. جمعه بود. ما هم صبح زود که به راه افتاده بودیم، ساعت ۱۰ به ترمینال تهران رسیدیم. در ادامه مسیر به مقصد از طریق مترو و تابلوهای راهنمایی که گذاشته بودند به نمایشگاه کتاب راه پیدا کردیم.
فضای بزرگی با کلی غرفه بود. من بیشترین غرفههایی که سر زدم، کتابهای رشته خودم بود. در ادامه به غرفهی کتابهای زبان خارجی از جمله انگلیسیام مراجعه کردم. این بخش بهدلیل علاقهمندی به زبان انگلیسی و ترجمه نشأت میگرفت. چندتایی هم کتاب در مورد رشتهام انتخاب و در نهایت خرید کردم. برادرم هم همینطور به غرفه رشته خودش معماری سر زد و چندتایی هم کتاب گرفت.
خلاصه من و برادرم تا جایی که میشد از غرفهها دیدن کردیم. ۹ الی ۱۰ تایی کتاب که در دست خودم و برادرم بود عصر از نمایشگاه کتاب تهران خداحافظی کردیم. بهطورحتم بودن در کنار کلی کتاب خیلی دلنشین بود، ولی از چند ساعت سرپا بودن هم خسته شده بودیم؛ چراکه از صبح تا عصر سرپا در حال گَز کردن نمایشگاه برای دیدن و انتخاب کتابها بودیم؛ چون بایستی سریعتر به خانه میآمدیم. پس، به محض خروج از فضای نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با عجله از مترو خودمان را به ترمینال غرب رساندیم.
فردا من دانشگاه داشتم و برادرم هم بایستی به سر کارش میرفت.
شنبه از راه رسید و سه، چهارتا از کتابهایی که گرفته بودم در کوله پشتی دانشگاه گذاشتم و به همراه دیگر کتابها و جزوات دانشگاه صبح زود یعنی ساعت ۷ به سمت دانشگاه زنجان رفتم. چون دانشگاه سرویس داشت، ترجیحم این بود که در زمان مشخص یعنی ساعت هفتونیم خودم را به ایستگاه اتوبوس و سرویس برسانم.
در نهایت من دانشگاه رسیدم. دقیقن یادم نیست آن روز چه کلاسی را در ساعت ۸- ۱۰ سپری کردم تا به وقت آنتراک یا بهقولی همان زنگ تفریح برسم.
ساعت حدودهای ۱۰ بود. به سمت اتاق استادی رفتم که استاد دیگری هم اتاق کاریش محسوب میشد. چند تا واحد هم قبلن با او پاس کرده بودم. یعنی دو استاد در یک اتاق با هم بودند و همکار.
از آنجایی که ترم ۵ بودم، از همان موقعها داشتم روی سمیناری که ترم آخر بایستی ارائه میدادیم، بهقولی کار میکردم. یک جورایی شبیه چیزی بود به مانند پایانهنامه ارشد که کتابچه داشت. در کنار ارائه کتابچه بایستی سمیناری برحسب موضوع موردنظر تحقیقاتمان در آمفیتئاتر دانشکده کشاورزی دانشگاه زنجان ارائه میدادیم. من، استادم و موضوعم مشخص بود و در کنار سایر واحدهای درسی آن ترم داشتم روی آن هم کار میکردم.
یعنی اگر مقالهای، یا مطلبی بود یا کتابی بود که تازه به آن دست پیدا کرده بودم با استاد مطرح میکردم و در تحقیق سمینارم از آن بهره میبردم.
خلاصه رفتم به اتاق آن استاد. او در اتاق بود.
کتابهایی هم که از نمایشگاه خریده بودم را به استادم نشان دادم. استاد دیگر هم که در جریان ماجرا قرار گرفت جلو آمد و گذری به کتابها نگاهی کرد. چند تایی انگلیسی و چندتایی فارسی بود. چندتایی را هم ورق زد. و در آن لحظه رو به من کرد و گفت:
-کتابهای خوبیه، بذارید اینجا بمونه من یه نگاهی بکنم.
از آنجایی که هر دو استاد تا حدودی زمینه کاری و تدریسشان یکی بود، حرفی نزدم و تأیید کردم. استادی هم که سمینار با او داشتم، تأیید کرد و چیزی نگفت.
خلاصه مدتی گذشت. هر بار برای گزارش کار دادن در مورد سمینار و تحقیقاتم به اتاق استاد مورد نظرم میرفتم تا گزارش کار بدهم، آن استادی که کتابهایی که از نمایشگاه تهران خریده بودم را از من به عنوان امانت گرفته بود، هر از گاهی در اتاقش بود و میدیدم. دیگر هیچ اشارهای به کتابها نمیکرد، من هم رویم نمیشد در مورد کتابها، پسگرفتنش بپرسم و چیزی بگویم.
خلاصه ترم هفت شد.
من درسی را با استادی که کتابهایم در اختیارش بود در انتخاب واحد دانشگاه آن ترمم برداشتم. در طی ترم یکی از کتابهای انگلیسی را که من به ایشان داده بودم را قرار شد فکر کنم ۲۰ نفر دانشجو بودیم، هر بخشی را به انتخاب استاد کپی کنیم و در ادامه ما هم ترجمه کنیم. بعد در پایان ترم بهعنوان کار عملی به استاد ارائه دهیم تا در کنار امتحان کتبی آن نمره هم به عنوان پروژه عملی لحاظ شود.
من حتی یک بار رفتم و در اتاق استادم و کتابی که خودم گرفته بودم را به امانت گرفتم تا ببرم کپی کنم و بعد به او تحویل دهم. آن ده الی بیست صفحه را خودم ترجمه کردم، حتی اگر اشکالی در حین ترجمه داشتم از او میپرسیدم و راهنمایی میکرد.
خلاصه آن ترم تمام شد و درس موردنظر را هم با آن استاد پاس کردیم. من در نهایت بعد فارغالتحصیلی از دانشگاه زنجان دیگر هیچ وقت به کتابهایی که به امانت به استادم داده بودم نرسیدم.
جالبتر از این ماجرا این بود که وقتی چند سال پیش برای مصاحبه دکتری برای اولین و آخرین بار دعوت شدم و دیگر اقدامی نکردم و ماند تا الان.
در آنروزها قبل جلسه مصاحبه، وقتی سایت استاد موردنظر در دانشگاه زنجان را چک میکردم، دیدم در رزومه کاری از کتابی اسم برده که من از نمایشگاه کتاب گرفته بود و به امانت به ایشان داده بودم. نکته جالبتر این بود که مترجم روی جلد هم خودشان بودند. (بماند که استادم بومی شهر زنجان نبودن)
حتی در سال ۱۳۹۵ جلسه مصاحبه دکتری هم رفتم، او و یکی دیگر استادهایم بودند که در آن جلسه برایم آشنا بودند. آن استاد [کتابی که امانت گرفته بود] وقتی من وارد آن اتاق و جلسه مصاحبه شدم و روی صندلی روبرویشان نشستم، به دیگر استادانی که نمیشناختم من را معرفی کردند و گفت:
– خانم کردلو قبلن از دانشجویان این دانشگاه بودند
و در ادامه احوالپرسی کردند. هر چند در آن جلسه عملکرد خوبی نداشتم و برای دکتری پذیرفته نشدم [از بین ۳۰ نفری که از سراسر کشور برای جلسه مصاحبه آمده بودند، برای گرایش من یک نفر را میخواستند].
الان وقتی این ماجرا با خودم مرور و در وُرد سیستم ثبت میکردم، ناخودآگاه این نقلقول برایم از آناتول فرانس تداعی شد:
«هرگز کتابی به کسی امانت ندهید، چون به شما برگردانده نمیشود. من تمام کتابهای کتابخانهام امانتی است که از دیگران گرفتهام.»
کلام آخر
نکته پایانی اینکه اگر شما هم در خصوص نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران خاطرهای دارید، خوشحال میشوم در بخش نظرات همین صفحه با من و مخاطبین جهان فکر به اشتراک بگذارید.