امروز وارد تلگرام که شدم که پیامی از یک دوست نویسنده دریافت کردم. سوالی داشت. سوالش در مورد برنامههای یکی از دورههایی بود که به شکل آنلاین با هم شرکت کرده بودیم. از من پرسید که آیا مایل هستم در مورد یک موضوعی با وی همکاری کنم. وقتی ایده و نظرش را پرسیدم. لطف کردن توضیحاتی دادند، منتها من در آن موردی که گفتند خیلی علاقهمند نبودم. البته بعد از شنیدن صحبتهایش به او گفتم که من این چنین نظری دارم. پس، خیلی نمیتوانم نقش کمکی داشته باشم. نظرم این بود که اگر خود را با شخص دیگری که در آن زمینه علاقهمند هستند همراه کنند نتیجه بهتری خواهند گرفت.
همین که نظرم را گفتم احساس کردم خیلی برایشان خوشایند نبود. در چنین لحظاتی وقتی فرد جواب رد میدهد یا من فرزانه کردلو در هر موردی جواب رد میشنوم یا بالعکس. متوجه یک موضوع و یک نکته میشوم و آن نکته آن است که ما آدمها خیلی دوست نداریم از همدیگر نه بشنویم. در حالی که مسیر موفقیت در تعدادی زیادی نه شنیدن است.
در این لحظه سخن و داستان برایان تریسی به ذهنم رسید. او در کتاب «افکارتان را تغییر دهید تا زندگیتان را تغییر کند» به این موضوع به شیوه دیگری اشاره کرده بود که وقتی در دورهای از کارش بایستی با مشتریان زیادی تماس میگرفت تا محصول و خدمات شرکت مورد نظر را به فروش برساند، بیشتر اوقات با نه مواجه میشد. مافوقش در آن بخش که کار میکرد و تجریه بیشتری از او داشت به او یادآور میشود ما هر چقدر نه بشنویم یعنی این که در مسیر موفقیت قرار داریم و بهتر میتوانیم راهمان را ادامه دهیم.
به نظر من هم اگر ما آدمها بیشتر از گذشته خودمان را در موقعیتهای نه شنیدن قرار دهیم به طور حتم دستاوردهای بینظری عایدمان خواهد شد. در ادامه زندگی هم بهتر میتوانیم با مشکلات دست و پنجه نرم کنیم.
نظر شما چیست؟ آیا از قرار گرفتن در موقعیتهایی که قرار است نه بشنوید خود را دور میکنید یا بالعکس خود را با چنین چالشهایی مواجه میسازید تا زندگیتان شکل بهتری به خود بگیرد.