در این صفحه من فرزانه کردلو میخواهم به مدت ۱۰۰ روز، ۱۰۰ داستانک ثبت کنم.و امروز ۶ شهریور ماه ۱۴۰۱ اولین داستانک، یا همان داستان مینیمالم را نوشتم. امیدوارم مورد توجه شما خوانندهی عزیز قرار بگیرد. ۱-خودکار لای دو انگشت پیادهرو شلوغ بود. پروانه سعی داشت …
بیشتر بخوانید »بهم غذا می دید؟
ساعت حدودهای دو بعد از ظهر بود. پاهایش دیگر نمیتوانست بدن بی جانش را به این سمت و آن سمت بکشد. در حین اینکه گرسنه بود، اوضاع خوبی نداشت. درد نشئگی دوباره به سراغش آمده بود. مقاومت میکند و به زور خودش و چرخ دستیش را به جلو میراند. به …
بیشتر بخوانید »میشه یک کتاب ازم بگیرین؟
نزدیک های ظهر بود. زنگ در محل کار فاطمه به صدا در آمد. برادر فاطمه که نزدیک در بود رفت که در را باز کند. وقتی در را باز کرد با دختری قد بلند و ماسک به دهان زده روبرو شد. -سلام چند لحظه وقت دارید؟ – سلام بله بفرمایید …
بیشتر بخوانید »زمین پاک
به مناسب قرار داشتن در هفته زمین پاک، من فرزانه کردلو تصمیم گرفتم. این داستان را در سایت جهان فکر منتشر کنم. مخزن جمع آوری کاغذ صدا تلویزیون در سرتاسر خانه پیچیده بود. الهه داشت قفسهی کتابخانهاش را سر و سامان میداد. با شنیدن خبری از تلویزیون گویش هایش …
بیشتر بخوانید »داستانویسی
حدوداً ۲ هفتهای است که در دورهای آنلاین به نام ۱۰۰ داستان شرکت کردم که زیر نظر آقای شاهین کلانتری انجام میشود. از یک مرداد این دوره رسماً شروع شد و قرار شده هر کس یک داستان طی ۱۰۰ روز ارائه بدهد. البته ارائه شکل اجباری ندارد. …
بیشتر بخوانید »