امروز صبح ۱۴ تیر ۱۴۰۲ اولین کاری که کردم. لپتاپم را روشن کردم و به سمت فایل وُرد و پیدیافی که در یکی از درایوهای سیستمم ذخیره کرده بودم رفتم، چراکه بایستی آن فایلها را به ناشر کتابم به صورت آنلاین میفرستادم.
امروز روز خاصی برایم بود. روزی که مقدمات اولین کتابم را برای چاپ فراهم میکردم. این سوم باری است که بایستی نوشتهای در قالب صفحات وُرد به دست انتشاراتی میسپردم.
اولین بار زمانی بود که ترم آخر دوره لیسانس بودم و قرار بود کتابچه سمینارم در مورد پروژه تحقیقی ترم آخری که حالت مرور منابع داشت را به چاپ میرساندم تا در ۷ جلد به دانشگاه، کتابخانه دانشکده کشاورزی و نیز کتابخانه مرکزی دانشگاه زنجان و در نهایت مدیر گروه و استاد راهنمایم تحویل میدادم.
دومی هم دوسالونیم پس از آن زمانی که مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد کرج را به پایان میرساندم تحت عنوان پایاننامه، نوشتههایم را که شامل تحقیق روی یک پروژه عملی به همراه استاد راهنما و مشاور در مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان زنجان انجام داده بودم را به دست ناشرم میسپردم.
این بار ولی قضیه فرق میکرد. این بار موضوع اصلاً چیز دیگری بود. کتابی که زاییده افکار خودم هست. این بار نوشتهام تمام و کمال از جنس نوشتن است و تجربیات شخصی خودم طی این ۵ سالی که به طور جدی مینویسم و حرفی دیگر ندارد. یک جور دردودل کرد با نوشتن، نویسنده و نویسندگی.
در کل وقتی کتابی را مینویسی و به پایان میرسانی در ابتدا چنین تصوری از آن نداری. البته من دو کتاب هم قبل این نوشتهام و در سایت جهان فکر برای علاقهمندان به صورت رایگان در دسترس است. داشتم میگفتم وقتی کتاب مینویسی، در همان ابتدا که یک فایل خالی و یک صفحهی خالی روبرویت است وقتی کتاب مینویسی، اصلاً فکر نمیکردی یک سری نوشتهها در یک فایل وُرد تو را به سمت نوشتن کتاب ببرد، ولی چنین شده است.
تازه به خودت میگویی کاش زودتر دست به کار میشدی و شروع میکردی. نکته مهم این است که این کتاب هم با یک فایل وُرد شروع شد و گاهوبیگاه کلماتی که پشت سرهم در آن فایل ورد ردیف و ثبت میشدند.